کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

هر لذتی که می پوشم!

هر لذتی که می پوشم!
یا آستینش دراز است
یا کوتاه
یا گُشاد
به قد من!
هر غمی که می پوشم!
دقیق، انگار برای من
بافته شده
هرکجا که باشم!

"شیرکو بی کس"
(ترجمه:‌ توفیق بیتوشی)

----------------------------------------



+ شیرکو بیکس (1940 - 2013) ، شاعر معاصر کرد عراقی بود که در سال ۱۹۸۸ ازسوی انجمن قلم سوئد، برندهٔ جایزه توخولسکی شد.


آن قدر دلتنگم ...

آن قدر دلتنگم
که می توانم هزار دریا را
به شوق دیدارت وارونه شنا کنم
و آن قدر بی رمق
که گاه ِ رسیدن به یاد بیاورم
ضربه های تبری را
که با دستهایت بر تنم فرود آمده اند !

آن قدر به ما شدنی دوباره خوشبینم
که می توانم جوانه هایی
که بر زخم هایم روییده اند را هم ببینم
و آن قدر ناامید
که خواب ِ آخرین برگ ِ مانده بر شاخه هایم را
دلیلی برای سررسیدن زمستان تعبیر کنم !

با من بگو چگونه فراموشت کنم
وقتی که زخم های عمیق ترم بیشتر تو را به یادم می آورند
و بهار را چگونه باور کنم
وقتی که زمستانت در من شکوفه داده است!

"ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺯﺍﻫﺪﯼ"

یک حقیقت

حقیقت این است:
فرودگاه ها، بوسه های بیشتری از سالن های عروسی به خود دیده اند!
و دیوار بیمارستان ها، بیشتر از عبادت گاه ها دعا شنیده اند!
به راستی چرا این گونه ایم؟

همه چیز را موکول می کنیم

به زمانی که چیزی در حال از دست رفتن است!


"ناشناس"

--------------------------------------------


پ.ن: طبق معمول مثل هر نوشته ای که بی صاحب هست، این رو هم منسوب کردن به مرحوم پناهی! که بعید می دانم برای پناهی باشد.


مسیح نیستم

مسیح نیستم

اما

تنها که می شوم

خاطره های زیادی را

زنده می کنم...

 

"محمد مصدق"

آسمان ابری

می‌‏گویند که نگاهت مه‏‌آلود است
چشمان رازآلودت (آبی‏‌اند، خاکستری یا سبز؟(
به سلسله مهرانگیزند، خواب‏‌آلود، بیدادگر،
انعکاس رخوت و رنگ‏‌پریدگی آسمان در آنهاست.
این روزهای سفید، گرم و مستور را به یاد می‏‌آوری
که دل‏های فریفته را به اشک می‏‌گدازند
آنگاه که سوء تفاهم‏‌ها به زانوشان می‏‌افکنند
اعصاب هشیار، خاطر خواب‏‌آلوده را ریشخند می‏‌کنند.
تو گاه به این افق‏‌های زیبا شباهت می‏‌بری
که خورشیدهای فصل‏‌های مه‏‌زده را روشن می‏‌کند...
تو که می‏‌درخشی، چشم‏‌انداز، رطوبت می‏‌گیرد
از درخشش پرتوهایی که از آسمان ابری می‏‌بارد!
آه زن خطرناک، آه فضای دلکش!
من حتی عاشق برف‏‌ھا و شبنم‏‌های یخ‏‌زده‏‌ی توام؟
و عیشی فراتر از یخ و آتش را
از زمستان کینه‏ توزت آیا باز خواهم یافت؟

 

"شارل بودلر"

واژه های تو

با واژه های تو
من مرگ را محاصره کردم
در لحظه ای که از شش سو می آمد
آه این چه بود این نفس تازه

باز در ریه ی صبح
با من بگو چراغ حروفت را
تو از کدام صاعقه روشن کردی؟
بردی مرا بدان سوی ملکوت زمین
وین زادن دوباره
بهاری بود
امروز
احساس می کنم
که واژه های شعرم را
از روی سبزه های سحرگاهی برداشته ام.

"شفیعی کدکنی"

نیمی از زمین در موهایت

بگذار که زمانی دراز، زمانی دراز، عطر موهای تو را نفس بکشم. مثل تشنه ای در آب یک چشمه، تمام چهره ام را در آن فرو برم و مثل یک دستمالِ عطرآگین، تکانش دهم تا تمامِ خاطرات به هوا بریزند.

کاش می دانستی که من در موهایت چه می بینم، چه احساس می کنم و چه می شنوم! روح من با عطر موهای تو سفر می کند، مثل روح دیگرانی که با موسیقی.

موهایت پر از رویاست، پر از بادبان است و دکل و دریاهای پهناور که بادهای موسمی شان مرا به سرزمین های دلفریب می برند. جایی که آسمانش آبی تر و عمیق تر از هرجاست و هوای اطرافش پر از عطر میوه ها و برگ‌ها و پوست آدمی.

در اقیانوس گیسویت، بندرگاهی ست پر از آوازهای غم انگیز. مردهای قوی اندام از تمامیِ اقوام و کشتی هایی با شکل های گوناگون که ساختمانِ پیچیده ی بی نقص شان را بر آسمانی بزرگ کنار هم چیده اند. آسمانی که گرمای جاودان در آن لمیده است.

در نوازش موهایت، کسالت ساعات طولانی ست، روی یک مبل راحتی در اتاقی در یک کشتی زیبا، میان گلدان ها و تُنگ های پر از آبِ خنک. کشتی مثل گهواره تاب می خورَد و از بندر پیدا نیست.

در اجاق سوزانِ گیسویت بوی تنباکوست، آمیخته با افیون و شکر. در شامگاه موهایت درخشش لاجورد حارّه و در ساحل پرزدارش، از بوی قیر آمیخته با مُشک و روغن نارگیل مست می شوم.

بگذار که گیسوی بافته ی سنگین و سیاهت را زمانِ درازی به دندان بگیرم. وقتی که گیسوی نرم و یاغی ات را دندان می زنم، انگار که تمام خاطرات را می بلعم.

 

"شارل بودلر"


منبع:

http://manmadaramhastam.persianblog.ir/

 


درباره شاعر:

شارل پی‌یر بودلر (به فرانسوی: Charles Pierre Baudelaire)‏ (۹ آوریل ۱۸۲۱ – ۳۱ اوت ۱۸۶۷) شاعر و نویسندهٔ فرانسوی بود.


 

می شناسمت

می شناسمت
چشمهای تو
میزبان آفتاب صبح سبز باغ‌هاست
می شناسمت
واژه های تو
کلید قفل های ماست
می شناسمت
آفریدگار و یار روشنی
دستهای تو
پلی به رویت خداست

"شفیعی کدکنی"

گفتا تو از کجائی

گفتا تو از کجائی کاشفته می‌نمائی

گفتم منم غریبی از شهر آشنائی

 

گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری

گفتم بر آستانت دارم سر گدائی

 

گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی

گفتم که خوش نوائی از باغ بینوائی

 

گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی

گفتم بمی پرستی جستم ز خود رهائی

 

گفتا جویی نیرزی گر زهد و توبه ورزی

گفتم که توبه کردم از زهد و پارسائی

 

گفتا بدلربائی ما را چگونه دیدی

گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربائی

 

گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم

گفتم به از ترنجی لیکن بدست نائی

 

گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی

گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ئی هوائی

 

گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند

گفتم حدیث مستان سری بود خدائی

 

"خواجوی کرمانی"

 -----------------------------------------------------------------

 

+ دانلود آهنگ "ترنج" از محسن نامجو


پ.ن: ترانه این آهنگ، ترکیبی از این شعر و شعرحافظ است که در پست قبلی آمده است.

گفتم غم تو دارم

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید

گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

 

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز

گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید

 

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم

گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید

 

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد

گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

 

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد

گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

 

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت

گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

 

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد

گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید

 

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد

گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید

 

"حافظ"

درآغوش تو باد می وزید

در آغوش تو باد می وزید

ستاره سوسو می زد 

ماه می تابید

در آغوش تو

رودخانه ها جریانی عمیق داشتند

دریاها می خروشیدند

زمین می چرخید

در آغوش تو

همه چیز بود

اما عشق حرکتی نداشت.

 

"لورکا سبیتی"

(ترجمه بابک شاکر)

خیال برگشتنت

بعضی ترس ها

به ترکش های درون قلب می مانند

فقط مرگ می تواند بیرونشان بکشد!

 

دهان چمدانت

بوی برگشتن نمی داد که بستی اش

و آن روز

باران

فقط برای باز شدن چتر تو بارید

 

خیال برگشتنت

لیوانی پر از آب است

بگذار

مثل شاخه گلی مصنوعی بمانم.

 

"محسن حسینخانی"

 

از کتاب: این عاشقانه های کوچک یک روز بزرگ می شوند

----------------------------------------------------



"10 دی" در تقویم شعر کرمانشاه به نام محسن حسینخانی ثبت شد.


پ.ن: عرض تبریک محسن جان

 

زیر باران ابریشمین نگاهت

در زیر باران ابریشمین نگاهت
بار دگر
ای گل سایه رست چمنزار تنهایی من
چون جلگه ای سبز و شاداب گشتم
در تیرگی های بیگانه با روشنایی
همراز مهتاب گشتم
امشب به شکرانه بارش پر نثار نگاهت
ای ابر بارانی مهربانی
من با شب و جوی و ساحل غزل می سرایم
زین خشکسالان و بی برگی دیرگاهان
تا جوشش و رویش لحظه های ازل می گرایم
در پرده عصمت باغ های خیالم
چون نور و چون عطر جاری ست
شعر زلال نگاهت
دوشیزه‌تر از حقیقت
آه ای نسیم سخن های تو
نبض هر لحظه ی زندگانی
در نور گل‌های مهتاب‌گون اقاقی
در ساکت این خیابان
با من دمی گفت وگو کن
از پاکی چشمه های بلورین کهسار
وز شوق پوینده ی آوان بیابان
از دولت بخت شیرین
در این شب شاد قدسی
پیمان خورشید چشم تو جاوید باد

"شفیعی کدکنی"

مرا به انقلاب تنت دعوت کن

مرا به انقلاب تنت دعوت کن

به باورهای ایستاده ات

مرا به شهری دعوت کن

که زنان درونش حضوری نداشته باشند

تنها من باشم و

قامت ایستاده تو

مرا به بهار آغوشت دعوت کن..

 

"لورکا سبیتی"

(ترجمه بابک شاکر)

------------------------------------

 

  

+ خانم لورکا سبیتی حیدر، شاعر لبنانی و متولد سال 1979 است.


آدم هایی که از دور شبیه تو هستند

سال هاست

دیوارها را برداشته اند

و به جایشان

پنجره هایی به بزرگی نبودنت

بی هیچ پرده ای گذاشته اند

 

من

 پر مشغله ترین آدم روی زمینم

شده ام نیمکت...

کنار پنجره می نشینم و

چشم می دوزم به انتهای خیابان

و زل می زنم

به همه آدم هایی

که از دور

انگار "تو" هستند..!

 

"بهنام محبی فر"


سخنی از دالایی لاما

ما در جوار یکدیگر زندگی می کنیم،

پس اولین مقصود ما در زندگی این است که به یکدیگر محبت کنیم

و اگر نمی توانیم، دست کم دیگران را آزار ندهیم.

 

"دالایی لاما"

--------------------------------------------------

+ دالایی لاما لقبی است که به رهبر دینی بوداییان تبت داده می‌شود. در حال حاضر این لقب به "تنزین گیاتسو" اعطا شده ‌است، تنزین گیاتسو  ملقب به دالایی لامی چهاردهم، در سال 1935 متولد شده است. تلاشهای غیر خشونت آمیز دالایی لاما در راه حفظ فرهنگ تبت و آزادی این منطقه جایزه صلح نوبل سال 1989 را برای او به همراه داشت.


من عاقبت از اینجا خواهم رفت

من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید
دیری است
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پر کرده ام ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم
اما
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید.

"شفیعی کدکنی"


یاد تو که می افتم

یاد تو که می افتم

دست دلم را می گیرم وُ

می رویم

پای قرارهای نیامده ات

به تو فکر می کنم

و زیبایی چشمانت

حواسم را به هم می ریزد

ناگهان

مُشتی از واژه های مست

روحم را زیر می گیرند

عشق

از رگ هایم بیرون می پاشد

و جای پای انتظارم

شعری می روید.

 

"سارا قبادی"

------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

قلبم که درد می گیرد

لبخند می زنم

این درد یادگار توست...

"ناشناس"

باید خریدارم شوی

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم

 

من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران

اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم.

 

"رهی معیری"

بعد از رفتنت

بعد از رفتنت

نسبت به هر چیزی دلهره دارم!

به باز شدن در

زنگ تلفن

پیامک گوشی

صدای آشنا

نم باران

راه همیشگی 

دلهره هایی که

هیچ کدامشان

تو نیستی..!

 

"مریم قهرمانلو"