بِبُر به نام خداوندت
که لطف خنجر ابراهیم
به تیز بودن احکام است
نبخش مرتکبانت را
تو حکم واجب الاجرایی
و عشق جوخه ی اعدام است
به دست آه بسوزانم
که شعله ور شدنم دود است
کفن به سرفه بپوشانم
که سربه سر بدنم دود است
و نخ به نخ دهنم دود است
غمت غلیظ ترین کام است
سرنگ ها همگان قرمز
و رنگ ها همگان قرمز
سماع مولویان قرمز
جهان کران به کران قرمز
که رنگی از رُژ گلگونت
هنوز بر لب این جام است
بگو ستاره ی دردانه!
در انزوای رصدخانه
کدام کوزه شکست آن روز
که با گذشتن نهصد سال
هنوز حلقه ی دستانش
به دور گردن خیام است؟
ببین چقدر اسیرم من!
چنان بکُش که اگر مردم
هزار بار بمیرم من
دسیسه های تو! می بینی؟
گلوی پاک امیرم من
که در تدارک حمّام است
چه حکمتی ست در این مردن؟
-در عاشقانه ترین مردن-
و مغز را به فضا بردن
و گریه را به خَلا بردن
چه حکمتی ست که در آغاز
نگاه من به سرانجام است؟
"حسین صفا"
--------------------------------------
درباره شاعر: حسین صفا شاعر و ترانهسرا، متولد 30 آذر 1359 در تهران است. آثار چاپ شده: کنار پلّه تاریک و چند غزل برای زنم ، وصیت و صبحانه ، من کم تحملّم ، صدای راهپلّه میآید و ...
---------------------------------------
+ دانلود آهنگ جدید محسن چاوشی به نام ببر به نام خداوندت / از آلبوم ابراهیم (1401)
جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت
آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟
"اوحدی مراغه ای"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
آخرِ دوست داشتن اونجاست که آقای محمود درویش میگه:
"أراک، فأنجو من الموت، جسمک مرفأْ..."
میبینمَت،
از مرگ نجات مییابم،
تنت لنگرگاه من است...
عکس: محمود درویش به همراه معشوقه ش ریتا
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست
سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست
من نشاطی را نمیجویم به جز اندوه عشق
من بهشتی را نمیخواهم به غیر از کوی دوست
"فروغی بسطامی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
من خود از عشق لبت فهم سخن مینکنم
هرچ از آن تلخترم گر تو بگویی شکر است
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
می خندی
و دندان هایت
دسته حواصیلی
بر دریاچه ای
که عمقش سیاهش کرده
فرود می آیند
دهانم غاری متروکه
که سال های سال
اجدادم به قصد شکار
ترکش کرده اند
دهانم چاهی خشک
می ترسم کبوترش شوی و بیرون نیایی
می ترسم با بوسه ای شکارش کنی
نزدیک می شوی
دستم را
در صورتت می شویم
کمی از تنهایی جهان را
آب می برد.
"محسن حسینخانی"
(۱۵ بهمن ۱۴۰۲)
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
"وحشی بافقی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
راندی ز نظر، چشم بلا دیدهٔ ما را
این چشم کجا بود ز تو، دیدهٔ ما را
ما شعلهٔ شوق تو به صد حیله نشاندیم
دامن مزن این آتش پوشیدهٔ ما را
"وحشی بافقی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همیجوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هرجا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه نیم من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید
هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
بیچاره بهائی که دلش زار غم توست
هرچند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر «خیالی» به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
"شیخ بهایی"
(مخمس)
+ مخمس یا تخمیس به مسمط پنجمصراعی میگویند که چهار مصراع اول آن هم قافیه (هم مصرع) هستند.
ماهرویا روی خوب از من متاب
بیخطا کشتن چه میبینی صواب
دوش در خوابم در آغوش آمدی
وین نپندارم که بینم جز به خواب
حیف باشد بر چنان تن پیرهن
ظلم باشد بر چنان صورت نقاب
بامدادی تا به شب رویت مپوش
تا بپوشانی جمال آفتاب
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...ای تیرِ غمت را دل عشّاق نشانه
خلقی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانهبهخانه
هرکس به زبانی سخن عشق تو راند
عاشق به سرود غم و مطرب به ترانه
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه
افسونِ دل افسانهٔ عشق است، دگر نه
باقی، به جمالت، که فسون است و فسانه
تقصیرِ «خیالی» به امید کرم توست
باری! چو گنه را به از این نیست بهانه.
"خیالی بخارایی"
زلف تو بخت من است امّا ندارم حاصلی
جز پریشانی ازاین بخت نگون خویشتن
"خیالی بخارایی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...ای عیب جوی عاشقان، بویی گرت هست از هنر
فکر خطای ما مکن، بهر صواب خویشتن
"خیالی بخارایی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
تا دست دهد روی چو خورشید تو دیدن
بر ماست دعا گفتن و از صبح دمیدن
گل گوش همه بر سخن حسن تو دارد
بد نیست ز خوبان سخن خوب شنیدن
گفتی که مکش زلف مرا کآن سر فتنه ست
هر فتنه که آید ز تو خواهیم کشیدن
"خیالی بخارایی"
درباره شاعر: احمد بن موسی خیالی معروف به خیالی بخاری از شاعران قرن نهم است که در ماوراءالنهر میزیسته است.
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است.
"صائب تبریزی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...اگر پرنده را در قفس بیندازی مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی و پرنده ای که قاب گرفته ای فقط تصور باطلی از پرنده است. عشق در قاب یادها پرنده ای است در قفس، منت آب و دانه را بر او مگذار و امنیت و رفاه را به رخ او نکش که عشق طالب حضور است و پرواز، نه امنیت و قاب.
"نادر ابراهیمی"
عشق تو ز خاص و عام پنهان چه کنم
دردی که ز حد گذشت درمان چه کنم
خواهم که دلم به دیگری میل کند
من خواهم و دل نخواهد ای جان چه کنم
"ابوسعید ابوالخیر"
دلبران دل می برند اما تو جانم می بری
ناز را افزوده با نازت توانم می بری
سوز درد عشق را با غمزه های ناز خود
تا ته قلب من و تا استخوانم می بری
می زنی چشمک نهانی، جان تو! جان خودم!
با تکان پلک خود تا بی کرانم می بری
تا که می خواهم بگویم راز خود را ناگهان
دستهای مهربان را بر لبانم می بری
می کنی ساکت مرا با بوسه های بی هوا
شعر را با بوسه از روی زبانم می بری
تو شبیه دلبران هستی ولی جور دگر
دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری...
"مصطفی ملکی"
من تفنگی شدهام رو به نبودنهایت
رو به یک پنجره در جمعیتِ تنهایت
فکر کردم که خودم را به تو نزدیک کنم
بیهوا بین دو ابروی تو شلیک کنم
خندههای تو مرا باز از این فاصله کشت
قهر نه، دوری تو قلبِ مرا بیگله کشت
موجِ موهای بلند تو مرا غرق نکرد
حسم از سردی این بیخبری فرق نکرد
از دلم دور شدی فکرِ تو آمد به سرم
خواب میبینمت از خواب نباید بپرم
خواب پرواز تو با نامهی خیسی در مشت
تو نباشی غم این عصر مرا خواهد کشت
عصر تلخی که بهجز خاطرهای قرمز نیست
عصری تلخی که بهجز ترس خداحافظ نیست
یک دو راهیست که از گریه به دریا برسم
به تو تنها برسم یا به تو تنها برسم
خندههای تو مرا باز از این فاصله کشت
قهر نه، دوری تو قلب مرا بیگله کشت
موجِ موهای بلند تو مرا غرق نکرد
حسم از سردی این بیخبری فرق نکرد
"حسین غیاثی"
حسین غیاثی، متولد 1361، شاعر و ترانه سرا