کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

شبیه روح سبز درختان

شبیه روح سبز درختان در تن افکار عاشقانه ام می پیچی و باغ احساس مرا به آبی عمیق آسمان می بری. مثل ابری که چون پرنده هرگز نمی خوابد، در من پدیدار می شوی و مثل آسمان پائیزی قلبم را از هوائی به هوائی دیگر روانه می کنی. دلم می خواهد یکی از آن ابرهای صورتی را بگیرم، تو را درآن بپیچم وُ به دست نسیم بسپارم تا برای گل های تشنه ام باران های تازه بیاوری و از دریاها سایه های خیس وُ خنک بچینی برای واژه های تب دارم. آسمان پائین می آید و در اعجاز غروب خورشید پرده های ابر به آرامی گشوده می شوند و تو چون ماهی تنها بر اریکۀ شب هایم تکیه می زنی و ستارۀ چشمانت که چون شبنم بر گل های بهشت می درخشد روح مرا چراغانی می کند و اشک من آتش می گیرد. به تو می اندیشم و تو چون نیلوفر بر آب های گرم وُ آرام رگ هایم شکوفا می شوی، مرا از هیاهوی دنیا می گیری وُ به خلوت رؤیا می سپاری. در طوفان لحظه ها دلم آرام می گیرد وقتی می دانم تو چون خورشید پشت ابرها منتظری و مثل دختر خندان رنگین کمان زندگانی را به لطافت می کشی و فردا را رنگ می زنی. هرگز از آسمان تو خسته نمی شوم، تو پر از خاطرات خورشید و ماهی. همیشه کسی جایی در من آسمان را می خواند! آنجا که جز زیبایی چیزی مرا احاطه نمی کند!

 

"پرویز صادقی"


تو که می خندی

تو که می خندی

گوشه های لبت

به بهشت می رساند مرا

و ترانۀ قلبت دنیا را 

به لبخندی آلوده می کند

که یک لحظه به دنیا می آید

و برای همیشه خاطره اش

در ذهن جاذبۀ ماه و دریا می ماند

و هیچ آسمانی

توان اندازه کردنِ گرمای آن را

نخواهد داشت

هر روز ِ بی تو   ...

یک روز ِ از دست رفته است

که لبخندی به وسعت زندگی

در آن می میرد !

 

"پرویز صادقی"

سفر

و آغاز سفر یادم نیست

و می اندیشم

کدامین دست مرا

چنین آغشتۀ عشق

در ایستگاهی پیاده کرده است

که ریل هایش

از زاویه خارج شده اند

و من

به آخر دنیا رسیده ام

بی آنکه سفر کرده باشم.

 

چمدان دلتنگی ام را

زیر سر خستگی هایم می گذارم

و بر نیمکتی دراز می کشم

که آسمانش

پر از سوت قطار است هنوز

پلک هایم ترمز می کنند

و در خوابی می افتم

که تمام ایستگاه را 

برای پیاده شدنت 

با آغوش انتظار

آذین بسته است.

 

و تو در قطار افکار من

در راهی

بوی گل گرفته چشمانم

می شنوی ؟!

 

"پرویز صادقی"

تنهایی ام را دوست دارم

تنهایی ام را دوست دارم

نه اینکه چون بی وفا نیست

نه اینکه چون خدا هم تنهاست

و یا در دلش دروغی  نیست

نه   ...

تنهایی را دوست دارم

وقتی تو را به من می رساند

و در ازدحامت

شلوغ ترین نقطۀ دنیا می شود دلم

تنهایی را دوست دارم

دزدانه که سرک می کشی

به خیالم

و نمی دانی 

از گوشۀ تنهائی من

همیشه دامنت پیداست  

تنهایی ام را دوست دارم

تنها برای تو..

برای من..

برای عشق.. !

 

"پرویز صادقی"


میان من و تو

میان من و تو

فاصله یک باران ست

و خیالت که مرا

از پنجره می گیرد

و می برد

قدم زنان تا عشق.

می رسم به تو

با تن پوشی از آغوش

و دست هایی

پر از طراوت اوّلین سلام

گل سرخی

که گلبرگ گلبرگ

در صدای عطرها

هجا می کند تو را.

میان من و تو

فاصله یک باران ست.

 

"پرویز صادقی"

چیزی در تو مرا به دلدادگی می برد

چیزی در تو مرا به دلدادگی می برد
آن سان که گل ها با کمند عطرها  
پروانه ها را به دام می کشند.
چیزی در تو مرا به احساس عاشقانه می برد
آن سان که برکه ها ترانه ی رنگین کمان ها را
با لحن لالایی برای ماه می خوانند
چیزی در تو مرا به جاهایی می برد
 که هرگز نرفته ام
به سلام اولین گل سرخ
به حضور سبز دستانت
به آغوش اولین شب عشق
که پر از ناز و نیاز و بوسه است
چیزی در تو دنیا را خالی می کند
تا تو تنها اویِ من باشی.

"پرویز صادقی"

ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ...

ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ...

ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻛﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ

ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ

ﻛﺎﺵ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﯼ ﺑﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﺭﻧﺠﯿﺪﻩ ﺍﯼ!

 

ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ...

ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻛﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ

ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻛﺎﺵ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﯼ ﻛﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﻮ ﺩﺭﺩ ﺍﺳﺖ!

 

ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ...

ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻛﻪ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ

ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﺎ ﻫﻢ

ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺍﻧﺪ

ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ...

 

"ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺻﺎﺩﻗﯽ"

------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

از مردم این شهر دلگیرم..

هیچ کدامشان شکل تو  نیستند...

"ناشناس"


مثل نفس کشیدن

مثل نفس کشیدن

بی آنکه بدانم به تو می اندیشم

افکار من آزادند به هر کجا که می خواهند بروند

و عجیب است که همه راهشان به سوی توست

و این حس را  به من می دهند که می خواهم با تو باشم

و چه جایی امن تر از چشمانت، قلبت و آغوشت؟!

چیزی وجود ندارد که من بیشتر از با تو بودن بخواهم

دنیا را از دست می دهم و تو تمام دنیای من می شوی

به هر سمتی که می روم به تو می رسم

 فکر کردن به تو گداری ست برای عبور از طوفان تتهائی

وقتی به تو می اندیشم تمام رؤیاها به دنبالم می افتند

و فاصله چیزی نیست جز باغ هایی که در آن گل های اشتیاق می روید

چیزی بالاتر از این نیست که من سبب خوشبختی تو باشم

و تو کلید دار تنها گنجینۀ دنیا

... تو در قلب من

هر روز ِ بی تو مثل یک روز ِ بی خورشید است، نفسم می گیرد!

تو را با قلبم می بینم و با روحم می بوسم

 

"پرویز صادقی"

یادم نیست...

یادم نیست

طلوع اوّلین گل سرخ بود

یا غروب آخرین نرگس زرد ؟!

که پروانه ها

تو را در من سرودند

یادم نیست

اوّلین شعرم را برای تو

که باران کجا می خواند

و پنجره ها فهمیدند

یادم نیست

کدام شب بو

از خواب عطر تو پرید

که سیب ها دانستند

یادم نیست

با جنون کدامین بید

نیمکت ها را برای تو چیدند

یادم نیست

من تو را کی دیده ام

در ملاقات های شکسته

که من همیشه بوده ام

و تو همیشه نیامدی

یادم نیست

ای عشق ناشناس

کدام گریه تو را

رو به روی من نشاند

که دست هیچ خیالی

جرأت نمی کند

ازگونه های عاشقم

تو را پاک کند

و می اندیشم

از کِی تو را خواسته ام ؟!

و من یادم نیست !

 

"پرویز صادقی"


برگرفته از وبلاگ شاعر:

http://parvizsadeghi.blogfa.com/post/1261

بوسه

راه هایی است

برای گفتن دوستت دارم

که هیچ ربطی به واژه ها ندارند

مثل حالا

که در پایان شعرم

من تو را می بوسم...

 

"پرویز صادقی"

 

برگرفته از وبلاگ:

http://royaymah.blogfa.com/

 

 

وقتی دلم درگیر تو ست

وقتی دلم درگیر تو ست

آن قدر زیبا می شوم

که گل ها از خجالت

خیس ِ شبنم می شوند

وقتی دلم درگیر تو ست

آن قَدَر می خواهمت... می خواهمت

که نمی گذارم

دنیا به آخر برسد

وقتی دلم درگیر تو ست

من از خدا پُر می شوم

مثل اینکه

برای دوست داشتن ات

هیچ وقت قرار نبوده است بمیرم

وقتی دلم درگیر تو ست

چهار فصل، گل سرخ می شوم

پُر می شوم از کاج ها

یک سبز ِ ممتد می شوم

وقتی دلم در گیر تو ست 

پر می شوم

از دختران گل فروش

که با کفش های پر از باران

و دست های خیس ِ عطر تو

بهار را در شهر 

دست فروشی می کنند

وقتی دلم درگیر توست...

و من خدایا چه قدر دوستت دارم

آه یک جور دیگر می شوم !

 

"پرویز صادقی"

 

برگرفته از وبلاگ:

http://dokhtareroyaei.blogfa.com/

از تو که حرف می زنم

از تو که حرف می زنم

یک جور خوبی

حال من بد می شود !

 

"پرویز صادقی"

شبیه پونه ها

شبیه پونه ها

کناره های دلم

ازدحام کرده ای

و من چشمه ای

که باید از تو بگذرم.

 

"پرویز صادقی"

محبوب من...

محبوب من!
در من باغی گسترده است
پر از خیال های عاشقانه ای
که دست تو می کارد
و در نسیم چشمانت
رؤیاها را گل می دهند
در من ...
ازدحام گنجشک هائی ست
که شاخه های عطر تو را
از نفس های دلم می چینند
و در مزارع دوردستِ خواب و بیداری
تو را آشیانه می کنند
و من
از نجوای دستانت
"عاشقانه" می چینم !

"پرویز صادقی"

وبسایت آقای پرویز صادقی