کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

خیال آمدنت دیشبم - هوشنگ ابتهاج

خیال آمدنت دیشبم به سر می زد

نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد


به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت

خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد


شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست

هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد 


زهی امید که کامی از آن دهان می جست

زهی خیال که دستی در آن کمر می زد


دریچه ای به تماشای باغ وا می شد

دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد


تمام شب به خیال تو رفت و می دیدم

که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد.


"هوشنگ ابتهاج"

در غم غربت شکیب نیست - ابتهاج

زین گونه‌ام که در غم غربت شکیب نیست

گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست


گم گشته‌ی دیار محبت کجا رود
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست


عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست


در کار عشق او که جهانیش مدعی است
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست


جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
وین بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست


گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به نـاله‌ی هر عندلیب نیست.

 

"هوشنگ ابتهاج" (سایه)


امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی (۶ اسفند ۱۳۰۶ – ۱۹ مرداد ۱۴۰۱) معروف به هوشنگ ابتهاج و متخلص به سایه، شاعر و پژوهشگر ایرانی بود.

خوشا صبحی - هوشنگ ابتهاج

خوشا صبحی که چون از خواب خیزم
به آغوش تو از بستر گریزم.

 

"هوشنگ ابتهاج"

هزار سال میان جنگل ستاره‌ ها - هوشنگ ابتهاج

هزار سال میان جنگل ستاره‌ ها
پی تو گشته‌ام
ستاره‌ای نگفت کزاین سرای بی کسی،

کسی صدات می‌کند؟
هنوز دیر نیست
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست
عزیز هم‌زبان
تو در کدام کهکشان نشسته‌ای؟

 

"هوشنگ ابتهاج"

(آبان ماه 1398)


 

پ.ن: مرا ببخش که اینگونه دلتنگ به تو می اندیشم...

چه مبارک است این غم - هوشنگ ابتهاج

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

 

ز تو دارم این غمِ خوش، به جهان از این چه خوشتر

تو چه دادی ام که گویم که از آن به ام ندادی؟

 

"هوشنگ ابتهاج"

------------------------------------

 

متن کامل شعر:

  ادامه مطلب ...

بی تو یک نفس نرود

دلی که پیش تو ره یافت

باز پس نرود 

هوا گرفته ی عشق

از پی هوس نرود 

به بوی زلف تو دم می زنم 

در این شب تار 

وگرنه چون سحرم

بی تو 

یک نفس نرود.


"هوشنگ ابتهاج"


برگرفته از کانال:

@baran_e_del


دیری ست که از روی دل آرای تو دوریم

دیری ست که از روی دل آرای تو دوریم
محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم


تاریک و تهی پشت و پس آینه ماندیم
هر چند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم


خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ
باطل به امید سحر زین شب گوریم


زین قصه ی پر غصه عجب نیست شکستن
هر چند که با حوصله ی سنگ صبوریم


گنجی ست غم عشق که در زیر سرماست
زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم


با همت والا که برد منت فردوس؟
از حور چه گویی که نه از اهل قصوریم


او پیل دمانی ست که پروای کسش نیست
ماییم که در پای وی افتاده چو موریم


آن روشن گویا به دل سوخته ی ماست
ای سایه! چرا در طلب آتش طوریم

 

"هوشنگ ابتهاج"


امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

 

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری

دانی که رسیدن هنر گام زمان است

 

تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی

بنگر که زخون تو به هر گام نشان است

 

آبی که برآسود زمینش بخورد زود

دریا شود آن رود که پیوسته روان است

 

باشد که یکی هم به نشانی بنشیند

بس تیر که در چله این کهنه کمان است

 

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه

این دیده از آن روست که خونابه فشان است

 

دردا و دریغا که در این بازی خونین

بازیچه ایام دل آدمیان است

 

دل برگذر قافله لاله و گل داشت

این دشت که پامال سواران خزان است

 

روزی که بجنبد نفس باد بهاری

بینی که گل و سبزه کران تا به کران است

 

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی

دردی ست درین سینه که همزاد جهان است

 

از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند

یارب چه قدر فاصله دست و زبان است

 

خون می چکد از دیده در این کنج صبوری

این صبر که من می کنم افشردن جان است

 

از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود

گنجی ست که اندر قدم راهروان است.

 

"هوشنگ ابتهاج"


بگذر شبی به خلوت این همنشین درد

بگذر شبی

به خلوت این همنشین درد
تا شرح آن دهم

که غمت با دلم چه کرد

 

"هوشنگ ابتهاج"

 

برگرفته از کانال: باران دل

@baran_e_del


(متن کامل شعر در ادامه مطلب)

 

ادامه مطلب ...

هجران

حاصلی از هنر عشق تو جز حِرمان نیست

آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست

 

این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم

که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست.

 

"هوشنگ ابتهاج"

 

+ حرمان: ناامیدی، یاس، بی بهرگی، ...


وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی‎
تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی‎

بزم تو مرا می‌طلبد، آمدم ای جان‎
من عودم و از سوختنم نیست رهایی‎

تا در قفسِ بال و پر خویش اسیر است‎
بیگانه‌ی پرواز بوَد مرغِ هوایی‎

با شوقِ سرانگشت تو لبریز نواهاست‎
تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی‎

عمری‌ست که ما منتظر باد صباییم‎
تا بو که چه پیغام دهد باد صبایی‎

ای وای بر آن گوش که بس نغمه‌ی این نای‎
بشنید و نشد آگه از اندیشه‌ی نایی‎

افسوس بر آن چشم که با پرتوِ صد شمع‎
در آینه‌ات دید و ندانست کجایی‎

آواز بلندی تو و کس نشنودَت باز‎
بیرونی ازین پرده‌ی تنگِ شنوایی‎

در آینه بندان پریخانه‌ی چشمم‎
بنشین که به مهمانی دیدار خود آیی‎

بینی که دری از تو به روی تو گشایند‎
هر در که بر این خانه‌ی آیینه گشایی‎

چون سایه مرا تنگ در آغوش گرفته‌ست‎
خوش باد مرا صحبت این یار سرایی

‏"هوشنگ ابتهاج" (سایه)‏

تو می روی و دل ز دست می رود

تو می روی و دل ز دست می رود
مرو که با تو هر چه هست می رود

 

"هوشنگ ابتهاج"


از روی تو دل کندنم آموخت زمانه


از روی تو دل کندنم آموخت زمانه

این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دیغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است

 

"هوشنگ ابتهاج"


فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت

فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت

که شکیب دل من دامن فریاد گرفت

 

آن که آیینه ی صبح و قدح لاله شکست

خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت

 

آه از شوخی چشم تو که خونریزِ فلک

دید این شیوه ی مردم کُشی و یاد گرفت

 

منم و شمع دل سوخته، یارب مددی

که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت

 

شعرم از ناله ی عشّاق غم انگیزتر است

داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت

 

سایه! ما کشته ی عشقیم، که این شیرین کار

مصلحت را مدد از تیشه ی فرهاد گرفت.

 

"هوشنگ ابتهاج"


ای ماه شبی مونس خلوتگه ما باش

ای ماه شبی مونس خلوتگه ما باش
در آینه ی اهل نظر چهره نما باش


کار دل ما بین که گره در گره افتاد
گیسو بگشا و بنشین، کارگشا باش


جامی ز لب خویش به مستان غمت بخش
گو کام دل سوخته ای چند روا باش


ای روح مسیحا نفسی درنی ما دم
در سینه یاین خالی خاموش نوا باش


چشمم چو قدح بر لب نوشت نگران است
ای ساقی سرمست شبی نیز مرا باش


مستیم و ندانیم شب از چند گذشته ست
پرکن قدحی دیگر و بی چون و چرا باش


ای دل ز سر زلف بتان کار بیاموز
با این همه زنجیر به رقص ای و رها باش


چون خال که بر کنج لب یار خوش افتاد
ای نکته تو هم در دهن دوست بجا باش


ایینه ی ما زنگ کدورت نپذیرد
ای غم به رخ سایه سرشکی ز صفا باش


تا زنده دلان داروی دل از تو بجویند
ای شعر دل انگیز همان مهرگیا باش.

 

"هوشنگ ابتهاج"


تماشا

من تماشای تو می کردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند.

 

"هوشنگ ابتهاج" (سایه)



زبان نگاه

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست


گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست


روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست


گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست


این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست


نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست


سایه زاتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست.


"هوشنگ ابتهاج"

---------------------------------------------------------------


 دانلود ترانه "زبان نگاه" با صدای شکیلا


منبع وبلاگ: شب شعر

-------------------------------------------


+ دانلود آهنگ بسیار زیبای "زبان نگاه" با صدای "پرواز همای" (گروه مستان)

از آلبوم "دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید"


 

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

 

این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست

 

من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

 

امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست 

در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست

 

"هوشنگ ابتهاج"

(ه.الف.سایه)

 

* امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی (زادهٔ ۶ اسفند ۱۳۰۶، در رشت، استان گیلان)، متخلص به «ه‍. الف سایه»، شاعر و موسیقی‌پژوه ایرانی است.

------------------------------------------------------------

 

+ با خواندن این شعر بی اختیار به یاد ترانه خاطره انگیز ابی افتادم و هوس کردم یک بار دیگه گوش کنم: امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست ... یادم نبود از کدام آلبومه. کل آهنگ‌های ابی رو زیر و رو کردم تا پیداش کنم. طبق معمول هم آخریش بود!!  

 

دانلود ترانه "محتاج" با صدای ابی / از آلبوم "معلم بد" / سال انتشار: 1993

ترانه سرا: اردلان سرفزار / آهنگ و تنظیم: فرید زولاند

-------------------------------------------------------------------------


پی نوشت:

(برگرفته از وبلاگ: ناگهان بالتازار)

ترانه‌ی "محتاج" توسط اردلان سرفراز بر اساس غزل فوق ساخته شده است.

اردلان سرفراز ذیلِ ترانه نوشت:
«به یاد و با الهام از شاعر همیشه‌ی مردم و همیشه در یاد، هوشنگ ابتهاج (سایه) که با غزل‌های ناب و ماندگارش، غزل را به بُعد چهارم رساند.
»


(متن ترانه "محتاج" در ادامه مطلب)

ادامه مطلب ...

امشب به قصه‌ی دل من گوش می‌کنی

امشب به قصه ی دل من گوش می کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می کنی 

این دُر همیشه در صدف روزگار نیست

می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی 

 

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت

ای ماه با که دست در آغوش می کنی 

در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست

هشیار و مست را همه مدهوش می کنی 

 

مِی جوش می زند به دل خُم بیا ببین

یادی اگر ز خون سیاووش می کنی 

گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت

بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی 

 

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است

حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی

سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع

زین داستان که با لب خاموش می کنی.

 

"هوشنگ ابتهاج"

زندگی

...

به سان رود

که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند
رونده باش
امید هیچ معجزه‌ای ز مرده نیست،
زنده باش...

 

"هوشنگ ابتهاج"


(متن کامل شعر در ادامه مطلب)

------------------------------------------------


* امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی (زادهٔ ۶ اسفند ۱۳۰۶، در رشت، استان گیلان)، متخلص به «ه‍. الف سایه»، شاعر و موسیقی‌پژوه ایرانی است.

ادامه مطلب ...