کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

دوستت دارم و از تو می ترسم!

دوستت دارم و از تو می ترسم!

قله های بلند

دره های عمیق تری دارند عزیز من

 

تو را دوست دارم

و از تو می ترسم!

این کوه اگر مرا نکشد

سربلندم می کند...

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان


ناگهان رسیدی

ناگهان رسیدی

و خوشبختی شیشه ی عطری بود

که از دستم افتاد

و در تمام زندگیم پخش شد!

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان



دوستم نداری و زیباتر می شوم

دوستم نداری

و زیباتر می شوم

چون بوته ای وحشی در انتهای باغ ...

 

دوستم نداری

و همین بهار

از تمام شاخه های درهمم

گل های هزار رنگ می روید!

 

یک روز جنگل می شوم

جنگلی گریان

زیبا و مه آلود

شبیه رویاهایت

تا تو بیایی در من زندگی کنی! ...

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان


عشق، رازی‌ست که در سینه حبس کرده ام

سکوت کرده ام و صدایم

زندانبانِ زنی ست

که می خواهد بگوید:

"دوستت دارم"

 

عزیزم!

با بغضی که گلویم را می فشارد

با کلامی که از شکنجه ترسیده است

دهانم، تنها به بوسیدن تو گشوده می شود

 

عشق، رازی‌ست که در سینه حبس کرده ام

عشق، دوستت دارمی‌ست

که در صدایم بال بال می زند

 

بعد از این

هر پروانه ای که از حنجره ام بگریزد

تنها روی انگشت های تو می نشیند...

 

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان


من پیراهنت را در باد دوست دارم

من پیراهنت را در باد دوست دارم

و زیبایی ات را

در آینه ای که از آن عبور کرده ای!

 

نگران خلوت توام

من زبان پرنده ها را می فهمم

من با گل های وحشی در آشتی ام

نخواه که مسیر رود را از درخت ها جدا کنند

نخواه که در دل جنگل آتشی بیفروزند!

 

تو وسیع ترین سرزمینی بودی که می شناختم

منظره دلپذیر نگاهت در هیچ قابی کامل نبود

تو اتفاقی بودی که در تمام چشم ها زیبا می افتاد

و من هرگز نتوانستم چهره ات را

در عکسی که با هم داریم خلاصه کنم!

 

اشتیاق پنهانم!

در خواب می بوسمت

که دزدانه رویای تو را بافته باشم

 

دوست داشتنت

شعر ناتمامی ست که تا ابد ادامه دارد...

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان

گزیده ای از یک شعر بلند

 

آغوش تو آدم را پرنده می کند

به تو فکر می کنم و

بی اختیار لبخند می زنم

تو منظره ی همان دشتی

که بارها سرتاسر رویاهایم را

دیوانه وار در آن دویده ام

 

پروانه ها

از گلوی تو پرواز می کنند

صدای قلبت

صدای بافتن پیله هاست!

عطرها، دست از سر پیراهنت بر نمی دارند...

 

شبیه زنی خوشبخت دوستت دارم

شبیه زنی که مقابل آینه

گوشواره هایش را می اندازد و آواز می خواند...

 

روی سینه ات به خواب رفته ام و

می دانم از جایم که برخیزم

صدای النگوهایم

صدای بال پروانه هاست...

 

آغوش تو

آدم را پرنده می کند، دشت بزرگ!

آغوش تو

مرا بلند پروازتر می کند...

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان

 

تو را دوست دارم

تو را دوست دارم

و زیبایی ام را به جهان تسلیم می کنم

تا هر لبی که تو را می بوسد

من باشم ...

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان


دهانم پیله ی پروانه هاست

دهانم پیله ی پروانه هاست

این حرف های ناگفته

این سکوت طولانی

یک روز شعر بلندی خواهد شد

عشق من!

 

با انگشت هایم

به تو فکر می کنم

و این خطوط، آغوشند...

 

پشت این جمله ها

زنی پنهان شده است

که اگر صدایی داشت

حرفی نمی زد

چیزی نمی نوشت

تنها بلند بلند

آواز دوستت دارم سر می داد!

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان


تو عشق بودی که آمدی

می توانستم گنجشک کوچکی باشم

از دست های هر کسی دانه بخورم

پشت هر پنجره ای بنشینم

و روی هر درختی لانه کنم ...

می توانستم تنهایی ام را از تنم در بیاورم

زیبایی ام را بپوشم

خانه ای داشته باشم ...

می توانستم به شاخه ای بیاندیشم

به چراغی دل ببندم

و ستاره ای را دوست نداشته باشم ...

اما نشد!

 

تو عشق بودی که آمدی

آسمانی که تو نشانم دادی بال و پرم داد

خورشیدی که بعد از تو درآمد

روز دیگری بود

 

لبخندها در قاب ها می میرند

پرنده ها در قفس

زندگی در تکرار ...

من اگر تو را نمی شناختم

در خود می مردم!

 

دیوانگی

نام دیگر زنی ست که دست های کوچکش

آرزوهای بزرگی در سر دارند

می ترسم عزیزم

از فردای مه آلود

از ابرهایی که در چشم هایم پنهان کرده ام

و از بارانی که در پیش است ...

 

تو کوه بلندی هستی که

سر به هوایی ام را می شناسد!

تو آسمانم را نمی گیری

رویایم را نمی دزدی

در آغوشم می گیری و

از ترس های من نمی ترسی ...

 

گریه می کنم

و شاخه ها صدایم می زنند

که به لانه بازگردم ...

تو اینجایی

نمی گذاری فراموشت کنم

زیر گوشم زمزمه می کنی:

«ای پرنده ی غمگین، از بلندی نترس

روی همان قله ای که نشسته ای، بمان!

آسمانی در پیش است»

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان

 

پ.ن: خیلی کتاب خوبیه. محاله چند صفحه رو ورق بزنی و یک شعر خوب نخونی. دست مریزاد خانم چراغعلی


با من حرف بزن 3

من تمام شهرهای ویران شده ام

سربازهای بسیاری

در چشم هایم شکست خورده اند

و آغوش تو

تنها جای دنیاست

که هنوز دوستش دارم.

 

مرا ببخش که غمگینم

و وقتی می گویم دوستت دارم

گریه ام می گیرد...

مرا ببخش که

فقط می نویسم

و کاری از دستم بر نمی آید!

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان / بخشی از شعر بلند 13


با من حرف بزن 2

پریشانم

پنجره ها را باز گذاشته ام

و باد

اندوه را از هر سرزمینی

به خانه ام می آورد!

عشق

زخم های مرا خوب می کند اما

دردهای جهان را نه...

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان / بخشی از شعر بلند 13

با من حرف بزن 1

غم نام های بسیاری دارد

مرا ببخش که غمگینم

و به هر نامی که صدایم می زنی

گریه ام می گیرد!

 

با من حرف بزن

صدایت هم نوایی تمام سازهاست

کودکان هنوز در گلویت می رقصند

و چیزی از جنگ نمی دانند...

 

مرا ببخش که خوشبخت نیستم

و نمی توانم از جهان

تنها به عکس های زیبایی که برایم فرستادی

دل خوش کنم ...

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان / بخشی از شعر بلند 13


مرا ببخش که دوستت دارم

...

دوستت دارم

با خاطره ای که هرگز به خاطرم نیست

با قدم هایی که هنوز

قدم های تندِ نخستین دیدار است

با بوسه ای که هنوز

نخستین بوسه است

و دست هایی که کودکانه

جای شعر و نوازش را اشتباه می گیرند...

 

مرا ببخش که گریزانم

که از تمام عکس ها به آینه فرار کرده ام

مرا ببخش که نمی توانم کاری کنم تا فراموشم نکنی!

 

مرا ببخش که دوست دارم از تمام دوستت دارم هایمان

تنها لبخند تو را نگه دارم

و سال ها با ترانه ی نخستین مهمانی ات برقصم!

 

بگذار زمان هر چقدر می خواهد

به تنهایی من اضافه کند

تو مرا تنها به اندازه ی کوتاه ترین شعرم

زیبا به خاطر بسپار!

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب "جنگل گریان"


مرا با رنگین ترین پیراهنم به یاد بیاور

گذشته ام را به باد داده ام

تا اندوهم را نشناسی

مرا با رنگین ترین پیراهنم به یاد بیاور ای عشق

من تمام فصل های سال‌ام

که در حیاط خانه ی تو رنگ به رنگ می شوم

تو لحظه به لحظه در من زندگی کرده ای

چگونه فراموشت کنم

وقتی هرگز تو را به خاطر نسپرده ام!؟

 

تو در من جریان داری

دشت چگونه رودی را که از دلش عبور می کند

به یاد می آورد؟

نوری که به پنجره می تابد تویی

صدای گنجشک های باغ نام توست

و ماهی قرمزی که در سینه من تکان می خورد

یعنی دوستت دارم!

...

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب "جنگل گریان"


دیوانه ام

دیوانه ام

فکر می کنم شیشه ام

عاقبت رها می شوم و می شکنم

نگران دست های توام

هر بار که زمین می خورم!

 

دیوانه ام

می ترسم سرانجام

مثل کسی که پاورچین پاورچین

از شکسته های چیزی دور می شود

از من بگریزی!

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان


غمگینم ...

غمگینم
خودم را بغل گرفته ام
و شانه هایم
چون گهواره ی کودکی گریان
تکان تکان می خورد!


غمگینم
و می دانم هیچ پرنده ای
روی شاخه های لرزان یک درخت
لانه نخواهد ساخت!

 

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان / نشر: فصل پنجم / چاپ اول: بهار 94


به تو ...

مقدمه کتاب جنگل گریان:


به تو

به خاطر تمام شمعدانی هایی که در دلم کاشته ای

و پروانه هایی که از دشت آرامِ حنجره ات

روی انگشت هایم نشانده ای!

به باغبان مغروری

که شانه هایش شهامت من است

و دست‌هایش سرسبزی ام...

برای روزهایی که اگر نبودم

مرا با شکوفه های کوچک شعرهایم

به خاطر بیاوری!

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان / نشر: فصل پنجم / چاپ اول: بهار 94



پ.ن: کتاب خوبیه. مرسی خانم چراغعلی