کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت - شفیعی کدکنی

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت

من مست چنانم که شنفتن نتوانم


"محمدرضا شفیعی کدکنی"



متن کامل شعر


بی قرارت چو شدم

بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی
شادی خاطر اندوه گزارم نشدی


تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید
با که گویم که چراغ شب تارم نشدی


صدف خالی افتاده به ساحل بودم
چون گهر زینت آغوش و کنارم نشدی


بوته ی خار کویرم همه تن دست نیاز
برق سوزان شو اگر ابر بهارم نشدی


از جنون بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی

 

"محمدرضا شفیعی کدکنی "

ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران

ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران

بیداری ستاره در چشم جویباران

 

آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل

لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران

 

بازا که در هوایت خاموشی جنونم

فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران

 

ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز

کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران

 

گفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتم

بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران

 

بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز

زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران

 

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند

دیوار زندگی را زین گونه یادگاران

 

وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند

تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران

 

"شفیعی کدکنی"

 

 

محمد رضا شفیعی کَدْکَنی (زادهٔ ۱۹ مهر ۱۳۱۸ در کدکن، خراسان) (با نام‌واره: م. سرشک)، نویسنده، ادیب و شاعر است.


+ سالروز تولد استاد شفیعی کدکنی بر دوستدارانش گرامی باد.


دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین دردِ نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیالِ تو چو مهتابِ شبانگاه
گر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانم

با پرتوِ ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو، منِ سوخته در دامنِ شب ها
چون شمعِ سَحَر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهری ات ای گل که درین باغ
چون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانم

ای چشمِ سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم.

 

" محمدرضا شفیعی کدکنی"


واژه های تو

با واژه های تو
من مرگ را محاصره کردم
در لحظه ای که از شش سو می آمد
آه این چه بود این نفس تازه

باز در ریه ی صبح
با من بگو چراغ حروفت را
تو از کدام صاعقه روشن کردی؟
بردی مرا بدان سوی ملکوت زمین
وین زادن دوباره
بهاری بود
امروز
احساس می کنم
که واژه های شعرم را
از روی سبزه های سحرگاهی برداشته ام.

"شفیعی کدکنی"

می شناسمت

می شناسمت
چشمهای تو
میزبان آفتاب صبح سبز باغ‌هاست
می شناسمت
واژه های تو
کلید قفل های ماست
می شناسمت
آفریدگار و یار روشنی
دستهای تو
پلی به رویت خداست

"شفیعی کدکنی"

زیر باران ابریشمین نگاهت

در زیر باران ابریشمین نگاهت
بار دگر
ای گل سایه رست چمنزار تنهایی من
چون جلگه ای سبز و شاداب گشتم
در تیرگی های بیگانه با روشنایی
همراز مهتاب گشتم
امشب به شکرانه بارش پر نثار نگاهت
ای ابر بارانی مهربانی
من با شب و جوی و ساحل غزل می سرایم
زین خشکسالان و بی برگی دیرگاهان
تا جوشش و رویش لحظه های ازل می گرایم
در پرده عصمت باغ های خیالم
چون نور و چون عطر جاری ست
شعر زلال نگاهت
دوشیزه‌تر از حقیقت
آه ای نسیم سخن های تو
نبض هر لحظه ی زندگانی
در نور گل‌های مهتاب‌گون اقاقی
در ساکت این خیابان
با من دمی گفت وگو کن
از پاکی چشمه های بلورین کهسار
وز شوق پوینده ی آوان بیابان
از دولت بخت شیرین
در این شب شاد قدسی
پیمان خورشید چشم تو جاوید باد

"شفیعی کدکنی"

من عاقبت از اینجا خواهم رفت

من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید
دیری است
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پر کرده ام ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم
اما
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید.

"شفیعی کدکنی"


تا مرز جنون

کلماتم را
در جوی سحر می‌شویم
لحظه‌هایم را
در روشنی باران‌ها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بی‌دغدغه، بی‌ابهام
سخنانم را در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بی‌پرده بگویم
که تو را
دوست می‌دارم تا مرز جنون.

"محمدرضا شفیعی کدکنی"
 

برگرفته از کتاب: "در کوچه باغ شعر نو" / به کوشش پروانه طاهری

انتشارات محراب دانش / چاپ دوم 1388

 -------------------------------------------------------------------------------------


دفتر عشق:

همیشه دلتنگی به خاطر نبودن شخصی نیست .
گاهی به علت حضور کسی در کنارت است

که حواسش به تو نیست..!

"ناشناس"

{منبع:نت}

این‌ جذبه‌ عاشقی‌ نگر تا چند است‌

این‌ جذبه‌ عاشقی‌ نگر تا چند است‌
نامِ تو شنیدم‌ و دلم‌ خرسند است‌
از نامِ تو شاد می‌شود دل‌، آری‌
نامِ تو و نامی‌ که‌ بدان‌ مانند است‌

 

"شفیعی کدکنی"

بخوان به نام گل سرخ

بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد
پیام روشن باران
ز بام نیلی شب
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد
ز خشک سال چه ترسی
که سد بسی بستند
نه در برابر آب
که در برابر نور
و در برابر آواز
و در برابر شور
در این زمانه ی عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب
تو خامشی، که بخواند؟
تو می روی، که بماند؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور
در آن کرانه ببین بهار آمده
از سیم خاردار گذشته
حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست
هزار آینه جاری ست
هزارآینه اینک
به همسرایی قلب تو می تپد با شوق
زمین تهی دست ز رندان
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی !


"محمد رضا شفیعی کدکنی"

مجنون‌

هر دمبه‌  اشارات، شدمهر سویی

شاید کهبیابماز شفایی، بویی

دردا کهنیافتمبه قانون، جز شعر،

بیماریِ روحِ خویشرا دارویی

 

"شفیعی کدکنی"

نام‌ تو

اینجذبةعاشقینگر تا چند است

نامِ تو شنیدمو دلمخرسند است

از نامِ تو شاد میشود دل، آری،

نامِ تو و نامیکهبدانمانند است

 

از: شفیعی کدکنی

 

کمترین تحریری از یک آرزو

کمترین تحریری از یک آرزو این است

آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی...
در قناری ها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز، شادی های شیرین است.
کمترین تصویری از یک زندگانی،
آب،
نان،
آواز،
ور فزون تر خواهی از آن، گاهگه پرواز
ور فزون تر خواهی از آن، شادی آغاز
ور فزون تر، باز هم خواهی، بگویم باز...
آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،

شوق پروازی نخواهد بود...

 

از: محمد رضا شفیعی کدکنی

------------------------------------------------------


+ دانلود تصنیف «آب، نان، آواز» با صدای همایون شجریان

به کجا چنین شتابان؟

- به کجا چنین شتابان؟

  گون از نسیم پرسید

- دل من گرفته زینجا

   هوس سفر نداری زغبار این بیابان؟

- همه آرزویم اما

  چه کنم که بسته پایم

  به کجا چنین شتابان؟

- به هر آن کجا که باشد

  بجز این سرا، سرایم!

- سفرت بخیر اما

  تو و دوستی خدا را

  چو ازین کویر وحشت

  به سلامتی گذشتی

  به شکوفه ها، به باران

  برسان سلام ما را!

 

از: محمدرضا شفیعی کدکنی

 

اگر می‌شد صدا را دید

اگر می‌شد صدا را دید
چه گل‌هایی... چه گل‌هایی!
که از باغ ِ صدای تو
به هر آواز می‌شد چید.
اگر می‌شد صدا را دید.

"استاد شفیعی کدکنی"

--------------------------------------

(با تشکر از خانم الهه برای ارسال این شعر زیبا)

http://www.eli24.blogfa.com


 

 

زندگی نامه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی:

محمدرضا شفیعی کدکنی درنوزده مهر ۱۳۱۸ در کدکن از توابع تربت حیدریه در خراسان به دنیا آمد. شفیعی کدکنی هرگز به دبستان و دبیرستان نرفت و از آغاز کودکی نزد پدر خود (که روحانی بود) و مرحوم ادیب نیشابوری دوم به فراگیری زبان و ادبیات عرب پرداخت.

او به پیشنهاد مرحوم دکتر علی اکبر فیاض در دانشگاه فردوسی مشهد نام نویسی کرد و در کنکور آن سال نفر اول شد و به دانشکدهٔ ادبیات رفت و مدرک کارشناسی خود را در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی و مدرک دکتری را نیز در همین رشته از دانشگاه تهران گرفت. او از سال ۱۳۴۸ تا کنون (۱۳۹۱) بنا به در خواست دانشگاه تهران، استاد دانشگاه تهران است.

شفیعی کدکنی سرودن شعر را از جوانی به شیوهٔ کلاسیک آغاز کرد. پس از چندی به سوی سبک نو مشهور به نیما یوشیج روی آورد. با انتشار دفتر شعر "در کوچه باغ‌های نشابور" نام‌آور شد.

...

منبع: سایت ویکی پدیا