کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

من همین قدر که با حال و هوایت - بهمنی

من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه 

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست 

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز 
که همین شوق مرا، خوب‌ترینم! کافیست 

 

"محمد علی بهمنی"


 

متن کامل شعر

غزل

در من

غزلی اینک

دنبال تو

می گردد

 

ای آنکه

تو را دیدن

انگیزه ی گویایی ست...

 

 

"محمدعلی بهمنی"


دریا

دریا صدا که می زندم وقت کار نیست

دیگر مرا به مشغله ای اختیار نیست

 

پر می کشم به جانب هم بغضِ هر شبم

آیینه ای که هیچ زمانش غبار نیست

 

دریا و من چقدر شبیه ایم گرچه باز

من سخت بی قرارم و او بی قرار نیست

 

با او چه خوب می شود از حال خویش گفت

دریا که از اهالی این روزگار نیست

 

امشب ولی هوای جنون موج می زند

دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست

 

ای کاش از تو هیچ نمی گفتم اش ببین

دریا هم این چنین که منم بردبار نیست

 

"محمدعلی بهمنی"

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
 که در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
 غزل توست که در قولی از آن ما نیست

تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست

شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم

این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست.


"محمدعلی بهمنی"


ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید

و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید

 

رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست

چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید


به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها 
تپش تب‌زده نبض مرا می فهمید


آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد 

مثل خورشید که خود را به دل من بخشید


ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم 
هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید

 

خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد 
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید


منکه حتی پی پژواک خودم می گردم 
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید

 

"محمد علی بهمنی"


تو را گم می کنم هر روز...

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب

بدینسان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

 

تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند، آنگاه

چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب

 

تماشاییست پیچ و تاب آتش، آه خوشا بر من

که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب

 

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا

چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

 

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هرشب

 

تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب

حضورم را زچشم شهر حاشا می کنم هر شب

 

دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها

چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

 

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی!

که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب.

 

"محمد علی بهمنی"

با همه ی بی سر و سامانی ام

با همه ی بی سر و سامانی ام

باز به دنبال پریشانی ام
طاقتِ فرسوده گیم هیچ نیست
در پیِ ویران شدنی آنیم

دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی توفانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام

حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی ست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سال هاست
منتظر لحظه ی توفانی ام

خوب ترین حادثه می دانمت
خوب ترین حادثه می دانی ام؟
ها ... به کجا می کشی ای خوب من! ? 
ها ... نکشانی به پشیمانی ام

"
محمدعلی بهمنی"

دلخوشم

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست 
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست 

قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو 
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست 

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم 
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست 

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن 
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست 

من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه 
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست 

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز 
که همین شوق مرا، خوب‌ترینم! کافیست 


"محمد علی بهمنی" 


+ با تشکر از "آسمان" عزیز برای ارسال این غزل زیبا

با ساعت دلم ، وقتِ دقیق آمدن توست

با ساعت دلم ، وقتِ دقیق آمدن توست

من ایستاده ام ، مانند تک درخت سر کوچه 

با شاخه هایی از آغوش 

با برگ هایی از بوسه  

با ساعت غرورم _ اما 

من ایستاده ام ، با شاخه هایی از تابستان 

با برگ هایی از پاییز

هنگام شعله ور شدن من ، هنگام شعله ور شدن توست

ها ... چشم ها را می بندم

ها ... گوش ها را می گیرم

با ساعت مشامم _ اینک _ وقت عبور تن توست 

 

" محمدعلی بهمنی "

------------------------------------------------------------------

دفتر عشق:

این عصرهای پائیزی؛
عجـیب بـوی ِ نـفس هـای ِ تـو را می دهـد ...!
گـوئـی ... تـو اتـفاق می افـتی؛ و مـن دچـار می شـوم ...
تـمام ِ "مــن" دارد "تـــو" می شـود ...
بـاور مـی کنـی

"منبع: نت"