لب های هر دو مان
شبیه به ماهی ست
بیا تُنگ صورتمان را یکی کنیم
با هم که باشند، دور هم می گردند
سرشان به شیشه ی تنهایی نمی خورد
و نمی فهمند آدم ها،
برای چه دلتنگی آن ها را جشن می گیرند
من آینه هم می آورم
این طوری می شوند چهار ماهی، چهار عاشق
که بوسه هاشان را به هم نشان می دهند
تا حال تمام سفره عید باشد.
"رسول ادهمی"
برگرفته از وبلاگ:
دکمه دکمه
روی تن هم بوسه بدوزیم
دلم می خواهد
دست من در آستین تو باشد
دست تو در آستین من
طوری که عطر تنمان گیج شود
و آغوش، نفهمد چه کسی
آن یکی را بیشتر از
آن یکی دوست دارد
راستش را بخواهی
من از این جنس سردرگمی ها
که نمی دانی تار عاشق تر است یا پود...
خوشم می آید ....
"رسول ادهمی"
دست هایت را دور من گره بزن
مرا وادار به گفتن نامت کن
مثل نخی که دانه های تسبیح را
دور هم جمع کرده،
بغلم کن
من مقصدم گیسوت نباشد
همه ی دوستت دارم هایم می ریزند
گم می شوند.
"رسول ادهمی"
بچسب به من!
مثل چای بعد از کار؛
مثل دیدار دانهی انگور با لب؛
آن هم وسط تماشای فیلمهای پر از بوسه؛
مثل خواب بعد از خواندن شعرهای مربوط...
مثل نوازش نرم آفتابِ اول صبح؛
مثل صبحانهی بعد از حمام؛
مثل پیراهنی که اولینبار میپوشی و آینه از ذوق میخندد؛
مثل نشستن پروانه روی دستگیرهی در و کمی دیر شدن!
مثل کفشهایی که سمت روز تازه ایستادند؛
مثل سلام پیرمردی که بوی نان تازه جوانش کرده؛
مثل لبخند معشوقهی چشم بهراه و هنوز زیبایش؛
مثل خودمانی شدن اسم تو با لبهایم...
بچسب
بچسب به من
مرا به خودم بیاور
به لبهایت
به هرچه قشنگی در دنیاست...
"رسول ادهمی"
خواستن همیشه توانستن نیست
من تو را می خواستم
توانستم؟
لب داشتم، بوسه خواستم
توانستم؟
دست داشتم، آغوش
توانستم؟
گاهی خواستن توان ندارد
زورش به رفتن، نبودن، نیست شدن
نمی رسد که نمی رسد
او هم که گفته کوه را به دوش می کشد
اگری داشت محال
پاسخی که هرگز نشنیده بود
او به نه باخته بود،
که چنین به ادعا حرف می زد.
من ساده می گویم
اگر چشم هایت مرا
می پسندید
کارهای عجیب می کرد
دیوانگی های عجیب و غریب
چیز زیادی نمی خواستم
فقط سری که شب ها روی سینه ات بخواب رود
روزها زود بلند می شدم
و آنقدر دوستت می داشتم
که نفهمیم
چگونه پای هم پیر شدیم.
من تو را برای پایان خستگی هایم
نمی خواستم
فقط می خواستم
جای آه!
دهانم گرم اسمت باشد
عزیزم هایی که قبض برق خانه را
پرداخت نمی کنند اما
کاری با چشم های تو می کنند
که اتاق شب هم نور داشته باشد!
من خواستم دوستم داشته باشی
باشی
همین
من همین کار ساده را از تو
خواستم
توانستی؟
توانستم؟
"رسول ادهمی"
تو راست می گفتی
تکرار، بلای جان هر آغوشی ست
آن روز ها
ما فقط برای هم حجم بودیم
و تمام دوستت دارم ها
حرف بودند
بگذریم...
خواستم بگویم
اولین شب تنهایی
زیاد سخت نبود
دارم بدون تو صبحانه می خورم.
"رسول ادهمی"