کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

می خواهم تو را دوست داشته باشم

می خواهم تو را دوست داشته باشم

با یک فنجان چای

یک تکه نان

یک مداد سیاه

چند ورق کاغذ

می خواهم تو را دوست داشته باشم

با یک پیراهن کهنه

یک شلوار پاره پاره

دست هایی خالی

جیب هایی سوراخ

می خواهم تو را دوست داشته باشم

درون این اتاق پنهانی

پشت سیم خاردارهای تیز

روبروی گلوله باران های دشمن

می خواهم تو را دوست داشته باشم

با کمی زندگی

اندکی زنده ماندن.

 

"انسی الحاج"

(ترجمه: بابک شاکر)


حسادت می کنم

حسادت می کنم

به کودکی که قرار است برایم به دنیا بیاوری

حسادت به آینه ای که ترس تو را از زیبایی خودت به تو می رساند

حسادت می کنم به حماقتم برابر تو

به عشقم نسبت به تو

به فناشدنم در تو

به آنچه از تو می سرایم، که انگار رسوایی ست

به رنجی که در تو می کشم

رنجی که از رنج کِشندگان شیواتر است

غیرت دارم

به صدایت، به خوابت

به حالت دستانت در دست من و تلفظ نامت

...

بر تو غیرت می ورزم

که همواره با تو سخن گفتم بی آنکه شمارگان تو را بدانم

بر تو غیرت می ورزم

چرا که با عشق نفست را می گیرم و تو نمی توانی دوستم بداری

و تو با عشق من خفه می شوی..

...

حسادت می کنم به هر آنچه شادی ات را می افزاید

چرا که تو مرا دوست می داری

حسادت به نبوغ اندامت

به عابران پیاده رو و به آنان که می آیند تا بمانند …

حسادت به قهرمانان و شهیدان و هنرپیشگان….

حسادت به برادرانم فرزندانم دوستانم…

به ماده شیر خفته

به ترانه ها و گله و پارچه ها

به روز که در انتظار توست و شب که در انتظار اویی

به دورترین گذشته ها تا گذشته ها

به کتاب ها و هدیه ها

به زبانت در دهانم

به صداقتم برای تو

و به مرگ…

 

غیرت می ورزم به زندگی باشکوهی که می شود داشته باشیم

به برگ پاییز که بر رویت می افتد

به آبی که منتظر است او را بنوشی

به تابستانی که با عریانی ات آن را اختراع کرده ای

به کودکی که برایم بدنیا خواهی آورد

و کودکی که هرگز نخواهی زاد….

 

"انسی الحاج"

 ترجمه: سودابه مهیجی



برگرفته از مجله الکترونیکی عقربه

آغوشی که از دست داده ام

به فکر همه چیز هستند

الا آغوشی که من از دست داده ام

به فکر حقوق بشر

به فکر زندان های دور

حتی بمب های هسته ای

اما کسی به فکر آغوشی که رفت نیست

تمام متکلمین جهان

تمام کشیش های واتیکان

همه علمای مسلمان

خاخام های یهود

موبدان زرتشت

هندوها

بودیست ها

همه و همه

به فکر معصیت های انسان هستند

به فکر زیبایی خدا هستند

به فکر گناهان بشر

هیئت جهنم

هیبت شیطان

شکل عزرائیل

اما کسی به فکر من نیست

به فکر آغوشی که از من دور شده است

 

"انسی الحاج"

ترجمه: بابک شاکر

سوگند یاد می کنم

سوگند یاد می کنم

که بر فراز تمام بلندی های آسیایی

به رکوع در آیم

برای پرستش تو…

آه ای شب! دعایم را قبول کن

ای خداوند

مرا بشنو

محبوبم را در دشت ها بکار

و ریشه کن اش مکن

تمام روزگاران نیامده را به عمرش بیفزای

تمام عمر مرا به او ببخش

برگ های خرمش را جاودانه کن

عطرش را پراکنده مساز

خیمه گاهش برافراشته باشد

و بلندایش در دسترس گنجشکان.

درهای خانه اش گشوده باشد

تا امید در بیابان ها سر بر بالین نگذارد.

خداوندا

برف های سالیان ببارند بر او

او که جدایی ها را سامان می دهد

خداوندا

ستاره ی چشمانش را پاسبان باش

که هر آنچه تولد در آن چشم هاست…

 

"انسی الحاج"

ترجمه: سودابه مهیجی

دوستت می دارم بی آنکه بدانم چقدر…

محبوبم!

سوگند می خورم که بازیچه و شکست خورده ی تو باشم

سوگند یاد می کنم

نشان افتخار تو را بر شانه ی خویش سزاوار باشم

که صدای چشمانت را بشنوم

که از حکمت لبانت سر بپیچم…

قول می دهم

شعرهایم را از یاد ببرم تو را از بر کنم

قول می دهم

عشق همیشه از من پیشی بگیرد من همیشه در پی او دوان باشم

قول می دهم مثل ستاره های روز

برای سعادت تو خاموش شوم

اشک هایم را در دستهایت بنشانم

تنها فاصله ای میان دو جمله  باشم: دوستت دارم... دوستت دارم

پیکرم را برای ابد به اندوه درنده خوی تو بسپارم

درِ زندان تو باشم

گشوده به روی وفا در وعده های شبانه…

عهد می بندم که طُعمه ی آسایش تو باشم

آرزومند آنکه کتابی باشم همیشه گشوده بر روی ران هایت

تقسیم تمام جهان میان تو و تو

یگانگی جهان با تو…

صدایت کنم و سعادت را دریابی

تمام سرزمینم را در عشق تو به دوش گیرم و تمام عالم را در سرزمینم.

دوستت بدارم بی آنکه بدانم چقدر…

 تمام عمر مثل زنبوری در کندوی صدایت پرپرزنان،

همچون درخشش گیسویت بر بیابان ها باران شوم.

سوگند یاد می کنم

هرگاه در میان نوشته ها قلب خویش را دانستم نجوا کنم:

تو را... تنها تو را یافته ام!

 

"انسی الحاج"

ترجمه: سودابه مهیجی

http://avangardha.com

تو را با خطوط سیاه می کشم

تو را با خطوط سیاه می کشم

و موهایت را با نقطه چین

لبهایت را

لبهایت را درون چشمهایم پنهان می کنم

کمی دریا را به چشمهایت می ریزم

ولی دریا را رسم نمی کنم

اندامت را سفید می کشم

سینه هایت را سفید

دستهایت را و پاهایت را

آنگاه پرده ای روی آن می کشم

تا حسرت دیدن تو بماند روی دل همگان

تنها خودم تو را دیده ام

بی پرده... برهنه

 

"انسی الحاج"

ترجمه: بابک شاکر

منبع: http://poets.ir


انسی لویس الحاج (1937 -  18 فوریه 2014) شاعر معاصر لبنانی

انسی الحاج شاعر معاصر لبنانی، با گشودن چشم انداز شعر سپید (قصیدة النثر) تحولی چشمگیر را در شعر نوی عربی آغاز کرد. به گفته ی نزار قبانی، شاعر معروف عرب، انسی الحاج از تاریخ سازان جنبش نوگرایی و از شجاع ترین آن ها است. از آثار او می توان «سر بریده» و «از طلا چه ساختی با گل چه کردی» را نام برد. وی تحت تاثیر شاعران سورئالیست فرانسه می سر ایید.

(سودابه مهیجی http://avangardha.com)