کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

بد دل نباش - امیر معصومی

بد دل نباش !
پای کسی در میان نیست !
پیراهنی که عطر بر آن نشسته است
در خوابی که برایت دیدم، تنم بود !
.
.
.
برده بودمت هلند ، برایم رزِ دیگری بچینی !

"امیر معصومی" (آمونیاک)


کانال نویسنده در تلگرام (عورانی):
https://t.me/amirmasouminh3

فاجعه ی لبان من

همیشه که نباید 

من باشم و

اتفاق چشمان تو 

به جان خواب های من بیافتد!

گاهی هم باید

فاجعه ی لبان من 

به جان هوست بیافتد... !


"امیر معصومی" / آمونیاک

از که برای چه بنویسم ...

از که برای چه بنویسم وقتی دور دست های خیال من از رویای تو خالی است. این روزها دانستم که نجوم را دوست دارم، علم اسطرلاب را، دور قمری و مدار شمسی را، ستاره و سیاره و سیاه چال را ...

اینجا زمین در قلب تو می تپد و تو خورشید سر به هوای کهکشان راه شیری هستی، این می شود که "زهره"، ‌چشم دیدن "ناهید" را ندارد و من اسیر "ستاره ی سهیل" می شوم! تمام سیاه چال های ذهن من در محاصره ی مردمک توست که انفجارهای نوری را، در شب های تنهایی ام باعث شد و حالا ویرانه ای است که بوف شومِ وسوسه، ندای جدایی بر آن می خواند! از اینجای مسیر تمام شاهراه ها،‌ دو راهه می شوند و من بر سر هر انتخاب پاره های دلم را جستم که به زیر قدم های تو مانده بود. این راه به تو می رسد اما بی من، بی دل! چه غم؟! ... که هنوز خیال خیس جاده عاشقی، تو را دارد!

دلگیرم از این نیمه ی تاریکِ جان، که دست بر هر کجای خاطره می کشم، جای پیراهن خالیِ تو  بر چوب لباسی تو، می رقصد! دلگیرم از بودن هایی که تو را با خود ندارند! دلگیرم از "شمیم" و "شبنم" و "باران"، ‌که در لباس من، به شکوفه ی خاطراتم در سبزینه ی اندام تو تجاوز کرده اند! 

دلگیرم از تو ....


"امیر معصومی" / آمونیاک


زخم های این خانه

زخم های این خانه را چه چیز التیام خواهد بخشید!؟

جز بوسه های تو!؟ 

بال های قاصدک را که به زیر اتش خاکستر کشیدی

بافه های  سرخ، رنگ باختند ، 

پروانه در آتش شد و پّرِ مذابش به زیر ریخت.

از ناودان دل که سرریز می شد

می خراشید و زخم می زد! 

زخم های این خانه را چه چیز التیام خواهد بخشید!؟

جز بوسه های تو !؟


"امیر معصومی" / آمونیاک


پ.ن: با اشاره به شعر سیلویا پلات

بوسیدنت زلزله بود

بوسیدنت زلزله بود و 

عشقت رگبار بهاری است ..

برای إمداد رسانی بیا 

ورنه

آوار خواهم شد

بعد از این سیل دلتنگی..

دوری ت حادثه ای غیر مترقبه بود

دلتنگی ام یک بلای طبیعی...

طوفان شد و کُشت

هرکه پیراهنش شبیه به تو بود !


"امیر معصومی" / آمونیاک


بوسیدنت زلزله بود

بوسیدنت زلزله بود و

عشقت رگبار بهاری است ..

برای إمداد رسانی بیا

ورنه

آوار خواهم شد

بعد از این سیل دلتنگی..

دوری ت حادثه ای غیر مترقبه بود

دلتنگی ام یک بلای طبیعی...

طوفان شد و کُشت

هرکه پیراهنش شبیه به تو بود !

 

"امیر معصومی" (آمونیاک)


دلگیرم از تو

از که، برای چه بنویسم وقتی دور دست های خیال من از رویای تو خالی است.

این روزها دانستم که نجوم را دوست دارم، علم اسطرلاب را، دور قمری و مدار شمسی را، ستاره و سیاره و سیاه چال را ...

اینجا زمین در قلب تو می تپد و تو خورشید سر به هوای کهکشان راه شیری هستی، این می شود که "زهره"، ‌چشم دیدن "ناهید" را ندارد و من اسیر "ستاره ی سهیل" می شوم!

تمام سیاه چال های ذهن من در محاصره ی مردمک توست که انفجارهای نوری را، در شب های تنهایی ام باعث شد و حالا ویرانه ای است که بوف شومِ وسوسه، ندای جدایی بر آن می خواند!

از اینجای مسیر تمام شاهراه ها،‌ دو راهه می شوند و من بر سر هر انتخاب پاره های دلم را جستم که به زیر قدم های تو مانده بود.

این راه به تو می رسد اما بی من، بی دل! چه غم؟! ... که هنوز خیال خیس جاده عاشقی، تو را دارد!

دلگیرم از این نیمه ی تاریکِ جان، که دست بر هر کجای خاطره می کشم، جای پیراهن خالیِ تو  بر چوب لباسی تو، می رقصد!

دلگیرم از بودن هایی که تو را با خود ندارند!

دلگیرم از "شمیم" و "شبنم" و "باران"، ‌که در لباس من، به شکوفه ی خاطراتم در سبزینه ی اندام تو تجاوز کرده اند!

دلگیرم از تو ....

 

"امیر معصومی" / آمونیاک

 

برگرفته از کانال آقای معصومی:

https://telegram.me/amirmasouminh3


وبلاگ آقای معصومی:

http://ourai.blogsky.com


نیستی و هنوز ...

نیستی و هنوز
جای بوسه ات را
به سیلی، سرخ نگه می دارم
برای گونه ام!
حکم زن مطلقه ای دارد
که آبرویش را می خرد
آن یک جفت کفش
که مردش به وقت رفتن
جاگذاشته باشد
پشت در آپارتمان! ...

 

"امیر معصومی" / آمونیاک

93/06/14

گم شده است، بلدِ خانه ات...

گم شده است، بَلـَدِ خانه ات...
چهار راه قرارِ من، همان آغوش بازی بود که حالا میدان بسته ای، خودت را.
دورت بگردم! ... معماری تنت را بهم نزن...
چهار راه نشین سینه ات سر در گم می شود.
تمام جوانی ات را هم که چنبره کنی در خودت، من دورت نمی زنم، دورت بگردم! ...
از تمام جاده های آمده و بر نگشته، چراغ چشمت را سبز نگاه دار،
راه یک طرفه ای برای من به هشتی دلت.
ترس دارد خم ابروانت که نمی شناسم این همه بسته را ...
آغوشت را نبند، گم شده است، بلد خانه ات ... معماری تنت را بر هم نزن ...
من که به نشانی در باغ سبز نیامده ام یا به چشمک ستاره ی دلت! ...
من به لمس پاره پاره دلبستگی هایت، نگاهبان نفست گشته ام ..
من گذرم از منظر چشمانت عبور داشت در وحشت بی کسی ..
ایستاده بودی به زیر سپیداری.. پایم به سنگ نیاز گرفت.. نشاندیم در آغوشت.
میقات مان شد همان چهار راه پیراهنت، به وقت دلتنگی ...
نگو که بی قرار قرار های دور گشته ای، همان ها که وقت نشد با هم بگذاریم شان!
چه درد دارد این همه نشد؟! ...
کمی دورمان شده است فقط ... به حجم یک کابوس!
نترسان مرا به تعبیر های بی شگون .... من نمرده ام هنوز!
باز کن آغوشت را ... عشق که خسته نمی شود، دورت بگردم!
گم شده است، بلد خانه ات ...
نمی دانم کدام جاده ی ابریشم از گیست را بگیرم که راهم دور نشود؟!
چند فراز از نشیب تنت را بنازم که خنده ات بیاید بر این لب؟!
چند پروانه بوسه بنشانم به پیشانی ات که نگاهت را بلند کنی؟!
برخیز، باز کن آغوشت را،
من به تحصن عشق در شبستان شوریدگی، ایمان ندارم!
می خواهم به محراب سینه ات، سجده کنم.
باز کن آغوشت را ... معماری تنت را بهم نزن ، دورت بگردم!

"امیر معصومی" / آمونیاک


برگرفته از وبلاگ شاعر:

http://dastanhaye-saiberi.blogsky.com