کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

آخرین روز زمین

اگر بکوشیم نامِ کوچک پروانه ها را به یاد آوریم

شاید دندان هایمان سفید شوند.

شاید گنجشک های کوچه ی تابستان بیاید

و در پوست ما – این دریاچه ی صورتی –

آرام شنا کند.

شاید باز من از چشمانِ تو بفهمم

که آسمان آبی است.

...


"بهزاد خواجات"


(متن کامل شعر را در ادامه مطلب بخوانید)


منبع: وبسایت حمید رضا خزایی


ادامه مطلب ...

دوست داشتن آدم ها...

دوست داشتن آدم ها را می توان

از توجه آنها فهمید

وگرنه

حرف را که

همه می توانند بزنند ...

 

"پائولو کوئیلو"

------------------------------------------------------------



+ پائولو کوئیلو (Paulo Coelho)، زاده ۲۴ اوت ۱۹۴۷، نویسنده معاصر برزیلی.

دلدادگی ...

چیزی در تو

مرا به دلدادگی می برد

آن سان که گل ها

با کمند عطرها

پروانه ها را به دام می کشند

چیزی در تو

مرا به احساس عاشقانه می برد

آن سان که برکه ها

ترانۀ رنگین کمان ها را

با لحن لالائی

برای ماه می خوانند

چیزی در تو

مرا به جاهائی می برد

که هرگز نرفته ام

به سلام اوّلین گل سرخ

به حضور سبز دستانت

به آغوش اوّلین شب عشق

که پر از نازُ نیازُ بوسه است

چیزی در تو

دنیا را خالی می کند

تا تو تنها اوی من باشی !

 

"پرویر صادقی"

http://parvizsadeghi.blogfa.com/

عطش کهنه ی من باز به آبی نرسید

عطش کهنه ی من باز به آبی نرسید

داد این مردم خسته به جوابی نرسید

 

همه جا شکل گناه است در آیینه ی روز

باور ساده ام حتی به سرابی نرسید

 

داغ ها پشت سر هم ، رو به تقدیر زمان

دل بسوزاند و بجز فکر خرابی نرسید

 

آه… از این همه تکرار، دلم مرد چرا

زین همه زیستنم لحظه ی نابی نرسید.

 

"هادی جعفری"


+ تولدت مبارک هادی عزیز

خسته‌تر از پروانه

خسته‌تر از پروانه

سالهاست
گٍردِ رؤیاهای سرخ باغچه‌ی خویش پر می زنم وُ
هنوز غربت تلخ همیشه را،
مزه می کنم.


من خسته ام

و هیچ حاجتی به تأیید هیچ پروانه ای نیست
کافی ست دگمه‌ی پیراهنِ پریروزم را باز کنی
تا پاره پاره هایِ عریانِ عمرِ هزار پروانه را،
به سوگ بنشینی.

من خیسِ خستگی ام
بیا شانه هایت را
بالش خیلِ خستگی هایم کن
شاید شبی
زخمهایم را زمین بگذارم...

 

"بهمن قره داغی"

الهام

نه گلی به نامت هست

نه خیابان

و نه حتا شش دانگ خانه ای سبز

با بهارخوابی که در آن

نوزادت را

به آغوش بگیری وُ

من چشم بر ندارم از این همه زیبایی ات

 

سطری

شعری

به نام کوچک تو

هرگز نسرودم ، اما

تمام این کلمات

برای شاعری است

که ضربان قلبش

از پلک زدن های تو

الهام می گیرد.

 

"سینا علیمحمدی"

http://www.parehkhat.blogfa.com/

باران

باران؛

کاش تو یارم بودی

با تو

هوایم همیشه بهاری‌ست...

 

"سحر دوستی"

7 اردیبهشت 93


برای دانلود عکس در سایز واقعی بر روی آن کلیک کنید.

جای خالی آغوشت

قلب

اول می شکند

بعد می گیرد

و درست لحظه ای که می ایستد

جای خالی آغوش ات

بیشتر از همیشه

درد می کند!

 

"سینا علیمحمدی"


وبلاگ شاعر:

www.parehkhat.blogfa.com

می آیی، همراه می شویم

می آیی...

همراه می شویم

همراز می شویم

شاد و سرمست از این همدلی

اما هوس

این حس دیرآشنای نامأنوس

این هاله پر ابهام هزار نقش

کدر می کند آبی آسمان خیالم را...


"سحر دوستی"

30 فروردین 1393

شکست خوردم!

 شکست خوردم!

با فتح شهری که تو

در آن نبودی...

 

"جلال ارمغان"


برگرفته از وبلاگ

http://hessohalepaizi.blogfa.com/

این عید هم بی تو گذشت...

این عید هم بی تو گذشت...

و من امسال

هیچ سبزه ای گره نزدم

از لج هر دویمان...

تو حتی در فکر آمدن هم نبودی

و با دستی که اینهمه دور است

چگونه می توان آرزو کرد!؟

 

پ.ن: من دستانم را پیش تو جا گذاشته ام

تا دلت نگیرد از بی تفاوتی روزگار...

 

"از خانم نسترن"

http://yadat-hast-migofti.blogfa.com/

عصر سنگی

بزرگ ترین سوال این روزهای اطرافیانم شده ای... 
بیچاره من! هنوز می ترسم بگویم که عاشقت شده ام 
چه رسد به گفتن قصه شکستنم... 
درد نفهمیدن عشقم 
درد نپذیرفتنم 
درد شکستنم به کنار... 
کنایه ها را چه کنم؟ 
تو چه میدانی الان ساعت چند است 
تو چه میدانی با اشک از نرسیدن نوشتن چه دشوار است... 
نمیدانی... 
من می نویسم و تو در خواب بی تفاوتی خود بمان 
من می گریم و تو در عصر سنگی خود بمان 
مبادا به کوه شیشه ای دل من دل ببندی... 
دیگر نمیدانم اشک هایم را چه بگویم 
هرشب می پرسند ما تاوان کدام گناهیم 
دروغ هایم را دگر باور ندارند 
پس چرا ساکتیَ؟ 
گناه من چه بود گلم 
دل دادن به تو.....؟ 
در عصر سنگی خود بمان.

 

"کاووس رشیدی"

 

+ با سپاس از "دوست" عزیز برای معرفی و ارسال این شعر.

برگرد و برایم شعری بخوان

مرگ در برگ ها زرد می شود
در آدم ها سفید
و در من، درست رنگ تو را گرفته

پیش از آنکه مشت های گره کرده ام
از پندار زندگی تهی شوند
برگرد
و برایم شعری بخوان
برگرد
تا صدایت در دستم گلی شود
رو به همه تلخی ها

روزی باز می گردی
تا رنگ های رفته را
به زندگی ام بازگردانی
روزی دیر
آنقدر دیر که می ترسم
در میان سطرهای غبار گرفته
از یاد واژه ها هم رفته باشی.

 

"میلاد خان‌میرزایی"

زخمی

به جز تو

محبوب من!

مردان بی شماری را دوست داشته ام

بر شانه های بی شماری گریسته ام

و بوسه ها و لبخند هایم را

با لبان بسیاری

در میان نهاده ام

مردان بی شماری

همه با یک نام

همه با یک چهره

با خنجر هایی شبیه هم

که تنها

جای زخم هایشان

روی قلبم

با هم

فرق دارد.

 

"انسیه موسویان"

دوست داشتنت اندازه ندارد

دوست داشتنت، 

اندازه ندارد!

پایان ندارد!

گویی بایستی بر ساحل اقیانوس و 

موج های کوچک و بزرگ مکرر را 

بی انتها، بشماری...

 

"علی صالحی بافقی"

می ترسم...

می ترسم

نه مثل دیوانه از بچه ها

نه مثل بچه ها از دیوانه

می ترسم

کسی نه خودت را

که دوست داشتنت را

از من بگیرد.

 

"علی کریمی کلایه"

از کتاب: خانه ای که وسط اتوبان است



درباره شاعر:

علی کریمی کلایه ، متولد 1358، کرج

اولین کتاب او در سال 1377 به نام «پر از ستاره ام اما...» به چاپ رسید که بیشتر حاوی غزل های نئوکلاسیک است. کتاب دوم او با نام: «خانه‌ای که وسط اتوبان است» مشتمل بر غزل پست مدرن، غزل نئوکلاسیک و شعر آزاد، نتوانسته است مجوز چاپ بگیرد. بنابراین شاعر از تمام حق و حقوق و زحماتی که برای این کتاب متحمل شده گذشته و تصمیم به انتشار الکترونیکی آن گرفته است.


دو یادداشت سید مهدی موسوی درباره این کتاب را اینجا بخوانید و اینجا

 

دانلود کتاب «خانه‌ای که وسط اتوبان است» - PDF - 2.5mb

وقتی نیستی...

خوب حرف زدن بلد نیستم 

آدم ِ جالبی هم نیستم

اما جوری دوستت دارم

که وقتی نیستی گریه می کنم...

 

" سعید شجاعی"


برگرفته از وبلاگ: ردی از تو


صدایم کن عزیزم

صدایم کن عزیزم
بگذار صدایت در گوش تنهایی ام ته نشین شود
دستانم را بگیر
اجازه بده بهار 
از تلاقی سرانگشتانمان چشم باز کند
کنارم بمان
و نگذار فاصله ها
به خاطره هایمان ریشخند بزنند 
دوستم داشته باش
دنیا به کوتاهی یک خواب است
و مرگ با زدن ضربه ای به شانه مان
از خواب بیدارمان می کند!
دوستم داشته باش 
دوستم داشته باش
دوستم داشته باش من 
از هر دستی که به شانه ام می خورد
می ترسم ...

"مریم توفیقی"

می خواهم نبودنت را پیوند بزنم به ندیدنت

باران که ببارد

می روم و در باغچه ی انگشتانم

نبودنت را می کارم

خیلی وقت است توی گلدان چشم هایم

ندیدنت ریشه دوانده

می خواهم نبودنت را پیوند بزنم به ندیدنت

عجب درخت تنومندی خواهد شد!

 

میوه هایش را اما

فقط تو گاز بزن...

طعم شکستنم را

تو دوست تر می داشتی.

 

شعر از خانم شیلا احمدی

http://www.harirghazal.blogfa.com