یکی را با همه ی ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ!
ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ...
"هاروکی موراکامی"
درختان کوچه
نمیتوانند
یکدیگر را بغل کنند
دستهای
آنها را همیشه قطع میکنند
مثل
دستهای من
که
بیهوده کشیده شده است در فاصله
و
در این سکوت
که
هیزمشکن بین من و توست!
"ادوارد حق وردیان"
دوستی با بعضی آدم ها مثل نوشیدن چای کیسه ایست
هول هولکی و دم دستی،
برای
رفع تکلیف
اما
خستگیات را رفع نمیکنند
دل
آدم را باز نمیکند. خاطره نمیشود!
دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است
پر
از رنگ و بو
این
دوستیها جان می دهند برای خاطرههای دمِ دستی…
این
چای خارجی را میریزی در فنجان،
مینشینی
با شکلات فندقی میخوری و فکر میکنی خوشحالترین آدم روی زمینی
فقط نمیدانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دو ساعت میشود رنگ قیر... سیاه ...
دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سرگل لاهیجان است.
باید نرم دم بکشد
باید انتظارش را بکشی
باید
برای عطر و رنگش منتظر بمانی
باید صبر کنی
آرام
باشی و مقدماتش را فراهم کنی
باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک
خوب نگاهش کنی...
عطر ملایمش را احساس کنی
و آهسته، جرعه جرعه بنوشیاش و زندگی کنی..."سروش صحت"
---------------------------------------------------------
+ تقدیم به همه آنهایی که هنوز قلبشان برای دوستیهای واقعی و بی ریا می تپد... تقدیم به همه دوستان نازنینم.
-----------------------------------------------------------
پیشنهاد موسیقی:
دانلود آهنگ "روز برفی" با صدای محمد رضا گلزار و مرتضی پاشایی عزیزززززززز
ﺧﺴﺮﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﮔﻔﺖ:
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ،
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ!
ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﻱ ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩ
ﺍﻱ!
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ می دﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺁﻧﺮﺍ ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ
ﻧﺪﺍﻧﻨﺪ!
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﻕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ!
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ!
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ می کنند ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ...
آیینهی دلم را روبروی صورتِ ماهت گرفتهام
تا ببینی هلالِ خمیده ی نازکت، گهواره یِ آرامشِ این روزهایم شده.
تا ببینی با همین هلالِ خمیده ی نازکت،
تمام زخم های دلم را، مرهم شده ای
مرهم شده ای زخم هایی را که هیچ قرصِ کاملِ ماهی،
التیام بخشش نبود،
باور کن ماه شده ای، ماهِ من... باور کن...
همپایِ بی همتایِ من!
این روزها،
وزشِ هیچ نسیمی از دنیای زمینی ام،
عکسِ رخِ ماهِ تــو را در دلم آشفته نمی کند
و من،
آرمیده ام در زیر سایه یِ ماهی که،
هوایِ عطر آگینِ بهشتی اش،
تار و پود وجودم را به آغوش کشیده است
مهربانترین با من!
این روزها،
انگار دلم را به مسلخِ عشق آورده ام
انگار واژه هایم را به قربانگاهِ تــو آورده ام
واژه هایم را... نگارندگانِ حافظه ی احساسم را،
در پای نگاهِ مهربان تــو، به سجده آورده ام
و مُهرِ نامِ تــو بر پیشانی ام،
دنیایِ کوچکِ تنهاییم را نورانی کرده است
این روزها،
سحرگاه،
به هوای رایحه ی دل انگیزت،
به عشقِ طلوعِ دوباره ام با تــو،
تسبیحِ اشکهایم را،
یک به یک از میانِ نخِ احساسم عبور می دهم
تـو بزرگتری از هر آنچه می پندارم... تــو بزرگتری... تــو بزرگتری...
و این روزها،
این قاصدکِ پیغام هایِ عاشقانه ی توست که
دست در دستِ نسیم،
راهِ خانه ی دلم را، به فرشتگانت نشان می دهد
و صدای بالهای فرشتگانِ درگاهت،
نوایِ موسیقیِ روحانیِ لحظه هایم شده...
"شهره روحبانی"
نه!... اگر بودی میدانم باز هم تنها سکوت میکردم.
بعضی چیزها را نمیتوان بر زبان راند...
مثلا پچپچ گلهای باغچه عشق و یا راز دلدادگی من به تو...
بعضی از حرفها همیشه پشت سکوت جا خوش میکنند.
شاید میترسند سکوت را بشکنند و بعد از آن غروری را هم به مرداب فراموشی بسپارند.
...
دیشب پا به پای آسمان گریستم.
میدانم... در این شهر پر از خاکستر از باران خبری نبود اما آسمان دل نازنینت بارانی بود...
آسمان دل من، به هوای دل شکستهء شقایق میگریست...
و چشم بیمار من، به هوای روح پاک مریمگونهء تو...
میخواستم آنقدر اشک بریزم که با قطرات آن بتوانم غم دوری از تو را حل کنم.
اما غم دوری از تو آنقدر عظیم بود که حتی با بارش آسمان هم حل نمیشد...
...
بارها به این اندیشیدم که ای کاش، هیچگاه دل به تو نداده بودم؛ اما بعد پشیمان شدم.
آخر اگر دل به تو نداده بودم که تا حالا بارها جان داده بودم.
لبخند بزن... نازنینت دل داده است تا جان نبازد...
میدانم که باز هم در خیالت به این میاندیشی که
چگونه باور کنی دختری را که دلش را به تو بخشیده است...
میدانم باز هم به نتیجه همیشگی میرسی! مهم نیست.
مهم این است که دل من آنجاست...
میدانم رسم امانت داری را به جا میآوری...
باورت میشود که نازنینت به تو بیشتر از خودش ایمان دارد؟
میدانم باور میکنی...
به روی نوشتههایم عطر یاس پاشیدهام تا شاید، باز تو را به یاد من بیندازد...
اگر دوست نداری بگو تا بعد از این عطر هر گلی را که تو دوست داری برویشان بپاشم...
"شهره روحبانی"
برگرفته از وبلاگ شاعر:
تمام دفترهایم به خاطر تو ورق خوردهاند
--------------------------------------------------------------------------
درباره شاعر:شهره روحبانی، متولد 1 مرداد 1359، تهران
کتابهای چاپ شده:
مجموعه شعر: غریبه ، نشر مرآتی ، 1381
متن کامل در ادامه مطلب:
ادامه مطلب ...
اگر اهمیت
دادند ارزشت را خواهی فهمید
و اگر اهمیتی
ندادند
خواهی فهمید
کجا ایستاده ای...!
"محمود
دولت آبادی "
دوست داشتن
کسی که
هیچ وقت
هیچ زمان
سهم تو
نخواهد شد...
"ویسلاوا شیمبورسکا"
---------------------------------------------------
درباره شاعر:
خانم ویسلاوا شیمبورسکا، 1923-2012 ، شاعر اهل لهستان و برنده جایزه نوبل ادبی سال 1996 بوده است.
همین باران ها که مثل تو
سرزده و یکهو می آیند
مرا به جرعه ای لطافت میهمان می
کنند
من این بارش بی امان را دوست
دارم
درست همین باران را
که بوی دست های تو را می دهد
من بوسه های عاشق آسمان و زمین را دوست
دارم
آبتنی بی پروای گل ها
در حوضچه ی آبی آسمان را
من زیر باران عاشق تر می شوم
و خوب می دانم
هنوز و همیشه تو را دوست دارم.
"به قلم خانم ماریا"
من امروز چند بار فرو ریختم
چند بار دلتنگ شدم
از دیدن کسی که
فقط پیراهنش شبیه تو بود!
گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه
دیوانه کننده ترین حس دنیاست!
"ژوآن هریس"
دست هایت را دوست دارم
وقتی مرا
میهمان
پرهیاهوی گنجشک های باغچه می کنی
و چتر سبز
همیشگی روزهایم می شوی
با تو
به نبض زمین
نزدیکم
دامنم پراز
پیله های شوق است، که روزی پروانه می شوند
خوب می دانم
بی نگاهت نمی
گذرد
این روزهای
بغض کرده پی درپی
بیا مرا
ترانه کن میان لب هایت
بساز خانه ای
کنار دلت
بی سقف
بی دیوار
این دل آنقدر
بی قرار دل بی قرار توست
که آرام نمی
شود
این بار که
آمدی دلم را بردار و با خودت ببر
بگذار آفتاب
از آسمان تو طلوع کند
بهار، زمین
را بی تو دوست ندارد.
"به قلم: خانم مهتاب"
وبلاگ: http://bahaneh-man.blogfa.com/
رو به باد هی آوازت داده بودم:
بیا
آخر بیدار کردن این همه گل ناز
تنها کار تو و دست های توست
وقتی باشی
از همان اول صبحی
تکلیف من و علاقه و ترانه معلوم
است
و دامنم پر از سبزی سلام است و
سجاده
حالا هی بهانه بیاور!!
باور کن
اگر نیایی،
همین اتفاق ساده پاییز به باغ نمی
رسد
برگ ها در بهار پیر می شوند
تمام سردی سفید زمستان را باد با خود
می برد
و دیگر باید برف را با خاطره نوشت
اگر نیایی
باران هم از کنار ما با لکنت می
گذرد
جمعه های بی روزن و پنجره
قد می کشند در نگاه سبز تمام پنجشنبه
ها
و کسی سراغ از ستاره و سیب و سلام
نمی گیرد
اگر نیایی
همین اتفاق -ساده، دوستت دارم-
به جایی نمی رسد...
"به قلم خانم ماریا"
برگرفته از وبلاگ:
http://bahar-sabz.mihanblog.com
که زمان از
دستش در برود و شما را از یاد ببرد
همه چیز برمی
گردد به اولویت های آن آدم
اگر کسی به
هر دلیلی تو را یادش رفت
فقط یک دلیل
دارد:
تو جزو
اولویت هایش نیستی!
"پائولو کوئیلو"
در اضطراب تو می سوزد
وقتی جهان
میان آشفتگی گاههایمان می نشیند
چایی بریز هم قطار!
تا بار ببندیم و
در شیرینی خواب چشم های تو
فراموش دنیا شویم
فردا صبح
کنار سفره نان و پنیرمان
لبخند ترا می نوشیم
تا خورشید مهربان تر سلام کند.
"محمد بهروزی"
گاهنمامه ادبی "خط سوم"، اسفند 1380
ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ
ﺷﺒﯿﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻗﺪﯾﻤﯽ
ﺩﺭ ﺁﺭﺷﯿﻮ ﺭﺍﺩﯾﻮ
ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻥ
ﺑﮕﻮ ﮐﻪ می خواهی
ﻣﺮﺍ ﺑﺸﻨﻮﯼ.
"ﺁﺯﺍﺩ ﻧﻮﺭﻭﺯﻯ"
-----------------------------------------------------
دفتر عشق:
چقدر زیباست کسی را دوست بداریم.
نه برای نیاز، نه از روی اجبار و نه از روی تنهایی!
فقط برای اینکه «ارزش دوست داشتن» دارد.
"ناشناس"
گریه هایم را
در آغوش بگیر
در رویاهایم
دستهای تو حول آغوش من تنگ گرفته است
در خوابهایم
گناه حلال است
خدای
خوابهایم مرا مجاز به تو کرده است
چگونه این
همه زیبایی را نمی بینی
نخواب
بیدار باش
تا رویاهایم را خوب ببینی
برهنه باش
تا رویاهای
تو مرا در آغوش بگیرد... تنگ.
"أحلام
مستغانمی"
مترجم : بابک
شاکر
برگرفته از وبلاگ:
وقتى تو می آیى
به سرزمینی خوشبخت بدل می شوم
به سرزمینی پر از آواز پرنده
وقتى تو می روى
سر در گریبانم
مثل مردمی که
کسى را از دست داده اند...
"اوکتای رفعت"