کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

بهانه

دلم بهانه تو را دارد

تو می دانی بهانه چیست؟

بهانه همان است که شب ها

خواب از چشم من می دزدد

بهانه همان است که روزها

میان انبوهی از آدم ها

چشانم را پی تو می گرداند

بهانه همان صبری است

که به لبانم سکوت می دهد

تا گلایه ای نکنم از نبودنت .

 

"ناشناس"


(منسوب به عباس معروفی)

(یا خانم سمیه جعفری)

یک حقیقت

حقیقت این است:
فرودگاه ها، بوسه های بیشتری از سالن های عروسی به خود دیده اند!
و دیوار بیمارستان ها، بیشتر از عبادت گاه ها دعا شنیده اند!
به راستی چرا این گونه ایم؟

همه چیز را موکول می کنیم

به زمانی که چیزی در حال از دست رفتن است!


"ناشناس"

--------------------------------------------


پ.ن: طبق معمول مثل هر نوشته ای که بی صاحب هست، این رو هم منسوب کردن به مرحوم پناهی! که بعید می دانم برای پناهی باشد.


ﻣﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺑه دﻭﺷﯿﻢ ﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ

ﻣﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺑه دﻭﺷﯿﻢ ﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ی ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﺮ ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﭼﻮ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ

ﻣﺎ ﺯﺍﺩﻩ ی ﺩﺭﺩﯾﻢ ﻭ ﺭﻩ ﻋﺸﻖ ﺑﭙﻮﯾﯿﻢ
ﺩﺭ ﺩﯾﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺣﮑﻢ ﺑﻘﺎ ﻧﯿﺴﺖ

ﻣﺎ ﺭﻧﺪ ﻭ ﻧﻈﺮﺑﺎﺯ ﻭ ﺣﺮﯾﻔﯿﻢ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ
ﺟﺰ ﺩﻭﺳﺖ، ﺑﻪ ﮐﺲ، ﺧﻮﻥ ﻧﻈﺮﺑﺎﺯ ﺭﻭﺍ ﻧﯿﺴﺖ

ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺯ ﻋﺸﻘﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺷﺎﺩ ﺭﻭﺍﻧﯿﻢ
اﻧﺪﺭ ﻣﺮﺽ ﻋﺸﻖ ﺑه جز ﻋﺸﻖ ﺩﻭﺍ ﻧﯿﺴﺖ

ﻫﻤﺒﺴﺘﺮ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻏﻢ ﻋﺎﻟﻢ
اﻣﺮﻭﺯ ﺑه جز "ﻋﺸﻖ" ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ

ﺭﺳﻮﺍﯼ ﺟﻬﺎﻧﯿﻢ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ
ﻋﻤﺮﺵ ﺑﻪ ﻓﻨﺎ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﭼﻮ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ

ﺟﺰ ﺭﺍﻩ ﻧﻈﺮ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻧﺸﻨﺎﺳﯿﻢ
ﺩﺭ ﻣﺬﻫﺐ ﻣﺎ ﮐﻔﺮ ﺑه جز ﺟﻮﺭ ﻭ ﺟﻔﺎ ﻧﯿﺴﺖ

ﻣﺎ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺍﺩﺏ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ
ﺍﺯ ﺣﻠﻘﻪ ﺟﺪﺍ ﮔﺸﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺣﯿﺎ ﻧﯿﺴﺖ

 

"ناشناس !؟"

با مهربانترین کلام یعنی سلام

با مهربانترین کلام یعنی سلام

دیروز حوالی هوای عصر، عطر رازقی ها پرکرده بود همه صحن و سرای خانه دل را. از خیالم گذشت دارند کوچه را آب می زنند (آب زنید راه را، هین که ...).... خودم را به اشتیاق کوچه رساندم. اگر تو نبودی پس چرا اینقدر صدای درکوبه شبیه تپش تند قلب من بود. اگر تو نبودی پس چرا اینقدر پلک چشم هایم می زند. چرا اینهمه بلوا دارند ماهی های کشیده انگشتانم روی صفحه کلید؟ من باید جایی میان باغچه خانه چند تا دانه نیلوفر بیندازم تا وقتی آفتاب مرا دور ساقه های خشک نرده می پیچد، کسی مرا یاد بی تابی های تو بیندازد..

می خواستم  چیزی برایت بنویسم  و حالا که دستانم را به شوق تو، روی صفحه کلید می لغزانم از بهار و پرنده سرشارم. کاش کنارت بودم تا برایت می گفتم و می گفتی که چه اندازه تنهایی ام و تنهای ات بزرگ است..!

امروز مثل همه روزهایی که ندیده امت، مثل همه این چند روز که بودی و بر جان عطشناکم باریدی... مثل همه دلتنگی های این همه پاییز پاییز، پاییز روزهایم، چشم به انتهای کوچه دوخته ام... فالگیرهای دروازه قرآن گفته بودند روزی فرا می رسی از بلندی های ماه... من تمام شب ها را چشم به آسمان دوخته ام... من امروز آغوشم بوی بهار می هد... من باید به فکر چند شاخه شمع و چند خوشه انگور برای سرخوشی عصر امروز باشم.... فکر همه چیز را کرده ام... همین که تو بیایی همه چیز شیرین می شود... کاش هر چه زودتر بیایی ...

که غم از دل برود چون تو بیایی ...

 

"ناشناس"

یادت باشد تو ملکه و سلطان زندگی ات هستی

گاهی وقتها کمی خودخواه بودن چیز بدی نیست. اگر دیگران را عادت بدهی که همیشه آب میوه ی مانده ته دستگاه آب میوه گیری سهم تو باشد یا کتلت زیادی برشته شده، یا بدمزه ترین آب نبات مانده در ظرف شکلات یا هر چیزی که دیگران دوستش ندارند؛ به مرور این می شود سلیقه ات، می شود سهمت!
هیچ کس هم نمی گوید:"آه چه موجود فداکار و دیگر دوستی". بد نیست گاهی برای خودت بهترین و خنک ترین نوشابه ها را باز کنی. چرا سهم تو نرم ترین بالش نباشد یا بهترین یادگاری از سفر، یا سرگل غذا یا حتی ساعتی از برنامه ی دلخواه تلویزیونی؟ گاهی باید مثل ملکه ها رفتار کرد. باید به دیگران فهماند در وجود هر زنی یا مردی غیر از یک موجود فداکار همیشه قانع، ملکه و پادشاه ای زندگی می کند که گاه باید عصای سلطنتش را بالا بیاورد محکم و شق و رق بر زمین بکوبد تا دیگران یادشان بیاید قرار نیست همیشه سهم تو از پست ترین چیزها باشد.
یادت باشد تو ملکه و سلطان زندگی ات هستی. سلطان قلبها، نه فقط مسکن و مرهم دردها!

-----------------------------------------------------

پ.ن:

+ با تشکر از "آشنا" برای ارسال این متن زیبا.

++ با این سخن به شدت موافقم. گاهی خوب بودن (زیادی خوب بودن) می شود وظیفه ات! حتی نزد نزدک ترین و عزیزترین کسانت. گاهی باید خودت را عزیزتر بداری تا یادشان نرود که خوبی و خوب بودن خصلت انسان های نیک است نه وظیفه، نیاز و ...



هر زمان می بینمت قلبم پریشان می شود

هر زمان می بینمت قلبم پریشان می شود
چشم هایم در هوایت باز گریان می شود

حس عشقم ناگهان گل می کند اما چه حیف
مثل داغی در میان سینه پنهان می شود

گفته بودم دوستت دارم نکردی اعتنا
فکر می کردی که احساسم گریزان می شود

عشق تو تنها نماد دلخوشی هایم شده
دلخوشی هایی که رویاروی ِ پایان می شود

فکر می کردم که آسان است دل کندن ز تو
دل گناهش چیست چون اینگونه تاوان می شود؟

مطمئن هستم گلم من دوستت دارم هنوز
دوستت دارم که قلبم بی تو ویران می شود

قول دل کندن گرفتی، باشد، اما حس تو
تا ابد در گوشه ای از قلب کتمان می شود.

 

"محمدعلی صداقت"

 

+ با سپاس از خانم "گندم" برای ارسال این شعر زیبا.

+ و با سپاس از خانم "فاطیما" برای ذکر نام شاعر


هرگز ...

هرگز برای کسی که آزارتان داده

اشک نریزید

فقط لبخند بزنید و بگویید

ممنون از اینکه

فرصت یافتن انسان بهتری را به من دادی!

 

"ناشناس"

اگر آمدی

اگر آمدی

به دلت بد راه نده

شهر همان شهر است

کوچه همان کوچه

خانه همان خانه...

فقط من کمی مرده‌ام!...

 

"ناشناس"

اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست!؟

کافی نیست؟!

منتظری چه اتفاقی بیافتد؟!

اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست؟!

اینکه دیگر در اتاق عروسک هایم

پشت دریچه تنهایی ام

زیربالش همیشه خیس ازگریه ام

هوای تازه ندارم کافی نیست؟!

اینکه از چشم های شب زده ام به جای

باران برف ببارد؟!

اینکه ستاره ها در آسمان

برای نیمه شبم راه باز کنند؟!

اینکه تمام پروانه ها و پرستوهای سرگردان

بعد دعاهایم آمین بگویند؟!

نه عزیز دلم

هیچ اتفاقی مهمی نمی افتد  ...

جز پژمردن چشم های قهوه ای من ...

جزبه خاک افتادن ساقه های احساس بچه گانه ام ...

جز ترک خوردن شیشه اعتماد عجیبم ...

منتظری بمیرم تا برگردی؟!

 

"ناشناس"

عشق یعنی ...

عشق یعنی
از من دور باشی
دکمه های پیراهنت را
با انگشت های من باز کنی..
از تو دور باشم
چایم را با لب های تو بنوشم
خوابم را با چشم های تو ببینم
و نفسم بسته به نفس های تو باشد...

عشق یعنی
سرم را برگردانم،
تو از فاصله های دور

برایم دست تکان بدهی...
و من بی پروا
دستت را بگیرم..!

 

"ناشناس"

 

+ این شعر زیبا رو اتفاقی در آرشیو شعرهام پیدا کردم و چقدر برام آشناست! تمام وبلاگم رو جستجو کردم نبود! و نت رو هم برای نام شاعرش گشتم پیدا نکردم!!!

مرغ دلم پر می‌کشد اندر هوای دیدنت

مرغ دلم پر می‌کشد اندر هوای دیدنت
آرام جان باز آ، که من مشتاق آن خندیدنت

به ماتم مانده‌ام با صد هزاران آرزو
آغوش بازم، مضطرب در حسرت بوییدنت.


"ناشناس"

در مسیر باد باش و بوسه هایم را بگیر

در مسیر باد باش و بوسه هایم را بگیر

تو همیشه شاد باش و غصه هایم را بگیر

 

مستم از جام لبت، اى جانِ من هر روز و شب

جانِ من ارزانیت اما تو جامم را نگیر

 

چشمهایت مجمر و برق نگاهت آتش است

فرصت رقصیدنِ با شعله هایم را نگیر

 

بوسه هاى ماهى تُنگِ بلورین را ببین

من مثال ماهیم، راهِ هوایم را نگیر

 

بین تو یا زندگى، البته ترجیحم به توست

وقت مردن، خود بیا، با بوسه جانم را بگیر.

 

"ناشناس"

نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده ام

ماه من!

نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده ام
فرسنگ ها هم که دور باشی
هوایت که به سرم بزند
می نشانمت کنار رویا هایم
دست های دلواپسم را
قفل می کنم به بودنت..
"تو"

همان جان منی
که گاهی می رسی به لبهایم...

 

"ناشناس"

------------------------------------------------


جایی که باد نمی وزد

جایی که باد نمی وزد آدم ها دو دسته می شوند:
آنهایی که بادبادکشان را جمع می کنند
و آنهایی که می دوند تا بادبادکشان بالا بماند.

"ناشناس"


دست هایت خوشه های انگور

دست هایت
خوشه های انگورِ گس
شراب می شود
مست می کند

پیاله های پی در پی
ترانه هایی که می ریزد توی رگ هایم
سلول هایم

دست هایت
میخانه ای قدیمی است
دنج و آرام
پناهم می دهد
دیوانه ام می کند
مست می شوم !‌

 

"ناشناس"

دلتنگ توام

تمام راه با توام
با تو پرندگان را تماشا می کنم
با تو زیر سایه ی درخت می نشینم
با تو تمام خستگی هایم را از تن بیرون می کنم
حتی بر زانوان تو به خواب می روم
راه که تمام می شود
باز هم دلتنگ توام
دلتنگ تمام آسمان و درخت
دلتنگ تمام پرنده های جهان
دلتنگ بال های خیالی
که تو را به من
که مرا به تو می رساند...

 

"ناشناس"

-----------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

حتما در این دنیا جایی هست

که لحظه ای به دور از هیاهو

من و تو؛

مـــــا شویم

حتما باید چینین جایی باشد ...

 

 


می شود از راه برسی

می شود در همین لحظه
از راه برسی و
جوری مرا در آغوش بگیری
که حتی عقربه ها هم
جرات نکنند
از این لحظه عبور کنند!؟
و من به اندازه ی تمام روزهای
کم بودنت تو را ببویم و
در این زمانِ متوقف
سال ها در آغوشت زندگی کنم
بی ترس فردا ها ... ؟

"ناشناس"

من عاشق نیستم!

من عاشق نیستم!
فقط گاهی
حرف تو که می شود
دلـــــم
مثل اینکه تب کند،

گرم و سرد می شود..
توی سینه ام چنگ می زند..
آب می شود،

تنگ می شود..
تنگ می شود..

این عشق نیست

هست!؟

 

"ناشناس"

دلتنگی

دلتنگی
رودی نیست که به دریا بریزد!
دلتنگی
ماهی کوچکی ست
که برکه اش را
از چهار طرف
سنگچین کرده باشند...!

 

"ناشناس"

حالا که فرقی نمی‌کند

حالا که فرقی نمی‌کند
کنارت ایستاده باشم
یا نه
بگذار همه چیز را
از وسط قیچی کنم
تا تو
در نیمی باشی
من
در نیمی دیگر
راستی
با دستی که
روی شانه‌ات
جا گذاشته‌ام
چه می‌کنی؟

"ناشناس"