برای همین بود که تو آمدی به کودکی ام... و از میان نگاهت هزار باد وزید.
مرا به لحظه های گرم بودنت بردی... و من بزرگ شدم، به پاس حرمت تو...
پر از بلوغ شدم... پر از لجاجت رفتن.
هنوز یادم هست... وداع تلخ تو را... و نگاهت که همچو طوفان بود...
تو ناپدید شدی... من بدون تو تا مرز بی کسی رفتم... و در خاموشی قلبم هزار بار شکستم.
پس از تو هیچ نگاهی مرا دوباره نساخت!
برگرفته از وبلاگ: آخرین روزنه
به قلم: آروشا
برای
دیدن پنهان
و رسیدن به
آسمان آبی عشق
روزها ، ماهها و سال
ها دویدم
زمستان را به
دست بهار سپردم
و تابستان را در دست رنگین کمان خزان رها کردم
اما لحظه ی
دیدار کجاست؟
از نسیم
پاییز شنیده ام
آنگاه که
هرگز پاییز فرا نرسد
و خورشید هرگز غروب نکند
تو را خواهم
دید
از آسمان
شنیده ام
که اگر روزی هرگز تاریک نشود
و ماه و مهر
دست در دست هم
در دلش جای گرفته باشند
تو را خواهم
دید
و از باران
شنیده ام
آنگاه که هرگز لبی تشنه نماند
تو می آیی
و تو خواهی
آمد
آنگاه که تنها به عشق دیدارت نفسهایم فرو رود
و قلبم با
یادت بتپد
تو را خواهم دید
"ناشناس"
در گوشه ی دنج یکی از همین روزهایی که رنگین کمان دلتنگی تــــــو بر سقف آن خودنمایی می کند، زانو در بغل گرفته ام و سر بر سنگفرش های جادویی نگاه یادگاری تــــــــو ، بر این قاب، خاطره می سایم.... حریر خوشبوی چشمان تـــــــو را بر تنم رخت میکنم و سراپا هوش میشوم برای چشیدن طعم کودکانه ی واژه های ناب تـــــــو... همه ی وجودم آیینه ای می شود برای انعکاس روح آفتابی تــــــو ... سراپا بال می شوم برای اوج گرفتن در خلوت سکوت تـــــو که همچون آسمانی بی حد، وسعتی برایش متصور نیست.
آری من مشتاقانه در این گوشه ی دنج، یادم را به خاطره های پروانگی هایم با تــــو، می سپارم... افسوس... افسوس... که این گوشه ی دنج دیرزمانیست که خاکستری رنگ و غبارآلود، چون مردابی سرد و ساکت، من و تــــو را به همراه روزها و غزلواره های پروازمان در خود فرو می برد. و من اینجا... دور از تـــــو... تنها تماشاچی این جان سپردنم... دلیل زندگی ام... بازگرد و رویاها را به گوشه ی دنج بازگردان.
منبع: وبلاگ از شراب تا سراب
http://perkas.blogfa.com
شب است و دلتنگ توام ...
باید منتظر صبح بمانم
صبح شود برای ابرها تعریف خواهم کرد
دیشب بر من چه گذشت
راستی تو این را هم نمی دانی
ابرهای اینجا برای سازهای ناهماهنگ دل من می رقصند
من از خود فارغ می شوم
نگاه می کنم... نگاه می کنم
آرزو های تکراری
ای کاش بر روی آنها خانه ایی داشتم
از آن به تو نگاه می کردم و تنها به تو
تنها به تو ...
"شاعر: ناشناس"
سراغ گریههای شبانهام را از تو می گیرم
از تو که روزی صلابتم را به نرمی خریدی
از تو که احساس در من نهادی
از تو که در من مهربانی دمیدی
سراغ شبهای گمشده در تنهایی را
با فریاد در کوچههای شب
از تو می خواهم
از تو که بی کران
و بی نشان
و بی انتهایی،
من از صبح می ترسم
چرا که از شبهای غرق شده در تو
رهایم می کند،
من دل را به سکوت سپردهام
من با سکوت زندهام ...
"شاعر: ناشناس"
-------------------------------------------------------
دفتر عشق:
تو بی رحمانه به بند رخت آویزانی
با یک گیره ی محکم
حالا هرچقدر می خواهد باد بیاید
من آن روبرو می نشینم و
عاشقانه تر از همه ی روزهای بارانی نگاهت می کنم ...!
منبع: وبلاگ هذیان های نخ نما
حال این روزهایم بسان کلافیست سردرگم...
پنجرهی اتاق را باز میکنم و مثل هر روز به تماشای درختان آنسوی خیابان مینشینم. برگها با دستان نوازشگر باد در رقصند... کنجشکَکان عاشق مثل همیشه، پر هیاهو در جوش و خروشند و سمفونی دل انگیز زندگی در این هیاهوی به ظاهر مبهم گنجشکها... کمی آن طرفتر، قمریهای دوست داشتنی مثل همیشه آرام، کف کوچه را در جستجوی قوتی ناچیز کند و کاو میکنند و زندگی، شاید همین است: رقص برگها، هیاهوی گنجشکها و تکاپوی قمریها در خلوت بی عابر کوچه...
پنجره را میبندم... و نگاهم هنوز آنسوی شیشههای غبار گرفته است. خیره شدهام: به دورها، به کوهها به قلهها... و زمین گویی از حرکت ایستاده! حالا دیگر سکوت اتاق با سکوت پشت پنجره یکی شده. انگار اصلا از اول همین بوده: سکوت و سکون! گنجشکی نبوده، هیاهویی نبوده و برگی نرقصیده! به تو فکر میکنم... به تو که روزی آرام دل بیقرارم بودی. به تو که باید باشی و نیستی. تو نیستی و من هر روز، سکوت سنگین پشت پنجره را با گنجشکها، قمریها و چنار پیر کوچه قسمت میکنم.
نیما ، تیر ماه 1389
----------------------------------------------------------------
+ صبح هم اتفاق ساده ایست …گنجشکها بیخود شلوغش میکنند!
اما دیگر دست عقلم برای دلم رو شده است
صدای سلام تو می آید...
آخ! یادم رفته بود که دیگر باز شدن در برایم صدای توست
کاش بجای تیک تاک میگفتند: قهقهه!
آخر این ساعت بدجور به این همه انتظار من میخندد
خرس قطبی هم یک روز از سرما خسته میشود
اما گوش دلم که به این حرفها بدهکار نیست!
انگار انتظار تو هر روز برایش به روز میشود
چراغ را روشن میکنم...
هنوز تاریک است
نور چرا بی خبر رفته است!؟
پنجره را باز میکنم
تا چشم کار میکند هیچ می بینم
انگار بدون بودن تو دنیای من نبودی بیش نیست!
متن از: یوسف
***
+ با تشکر از دوست عزیزی که این متن زیبا رو ارسال کردند.
در مقابل احساس من
تو سکوت میکنی
مثل هر کس دیگر
تو سکوت میکنی
مثل هر روز دیگر!
واژه می¬میرد،
شعر میخشکد،
احساس من...
اشک میشود
میافتد
و در سکوت تو،
سکوت من،
سکوتِ سردِ دنیای خاموشم،
خاک میشود،
میپوسد!
"منبع: نت"
من هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم که چه میکنی ؟
پنجرهی
اتاقم را باز میکنم و فریاد میزنم:
تنهاییات برای
من ...
غصههایت
برای من ...
همه بغضها و
اشکهایت برای من ...
بخند برایم
بخند ...
آنقدر بلند
تا من هم
بشنوم صدای خندههایت را ...
صدای همیشه
خوب بودنت را
دلم برایت
تنگ شده
دوستت دارم...
----------------------------------------
+ با سپاس از سروین عزیز برای ارسال این شعر زیبا.
++ از فرمایشات جناب انشتین:
دو چیز را پایانی نیست: یکی جهان هستی و دیگری حماقت انسان. البته در مورد اولی مطمئن نیستم!
(مخاطب خاص داشت: خودم م م م!)
الفبا را یاد گرفتم که اسم تو را بنویسم
همان چهار حرف جادویی ِ اسمت که کنار هم معجزه می کند!
اعداد همگی صف کشیدهاند تا زادروز تو باشند
من اولین گام هایم را در جست و جوی تو برداشتم
راستی من عناصر اصلی طبیعت را چهار تا نمی دانم
یکی می دانم و آن تویی...
تو گرمایت بیشتر از آتش است
آرامش صدایت بیشتر از آبهای جاریست
اکسیژن که هیچ، من با تو نفس می کشم
خاک سرمه قدمهای توست
و تمام زیبایی های عالم از تو شروع می شوند...
"منبع: نت"
--------------------------------------------------------
دفتر عشق:
دوستت دارم
حتی اگر قرار باشد
شبی بی چراغ، در حسرت یافتنت
تمام پس کوچه ها را
زیر باران، قدم بزنم...
نگاه کن گُر گرفتهام میان آبی دستانت،
مثل آتش و آب. و تو در این میانه نیلگون به آرامش تن نازک ماهی میمانی روی پوست
آب.
نگاه کن که شبیخون زمان و زمانه هیچ نمیگیرد از من و تو، ما را. میبینی چه کرد
با ما شکستن یک مداد رنگی و چگونه کشاندمان تا نیزارهای بلندی که پنهان شدیم از
زمانه و شتاب آن. ماندهایم ساکن و بینیاز از هر گذری بینیاز از هر عبور زمانی.
دستهایت را سپردی و طرحی شد هر سرانگشت روی خاطرهام، چون تار پرنیان که نبینندم
جز با تو و نخوانندم جز به نام تو.
آتشم
آتش و آب
نگاه کن همیشگیترین لحظهها را با تو صدا زدم، در روزهایی که بغض بود و من. کنار
حرمت هشت ضلعی، پنهان در قاب دیوار، به زیارتی کوتاه و هرولهای میان پنجرههای
نور. در وسعت اسلیمیهای تو در تو، میان تاریک خانههای تاریک تاریخ تا تو.
چرخیدیم و پیچیدیم، رقصیدیم و بوسیدیم.
نگاه کن هر لحظهی ما آکنده از عطر چای است و طراوت سیب، روی بام و روبروی قوس
بلند آسمان گنبد. یافتیام در واپسین لحظات مردابی زندگی و من در انتظار دستهای
تو، در سکوت دیروزمان خواهم نشست. سگها پارس میکنند و لاشهها متعفنتر، چه باک
از ماندن، ما گذر زمان را شکستهایم. و مگر نه این است که دستهای توانای تو فاصلهها
را پر خواهند کرد، بوته بوته. آجر آجر. و مگر مرگ را به ریشخند نگرفتهایم ؟ گو
باشد، چه بیم که در توام .
مهتاب در گذر شبانهاش چشم در ما دارد وحسرت در دل. که خوابیدهایم کنار در کنار،
دستهایت را گشودهای و سپردهای به تنهای داغ عصیان.
دل به نیلوفرها میسپارم در این مرداب، گوش به صدای تو و چشم به فردایی که میآید.
--------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
نگاهم کن
بی نگاه تو
جهان
حتی به یک نگاه هم نمی ارزد.
دلتنگی هایم را دوست
دارم
آن لحظه که به یاد تو هستم
و از دوریت دلتنگ میشوم
آن لحظه که از نبودن تو در کنارم
به آسمان و آسمانیان شکایت میکنم
و آن زمان که گریه های شبانه ام
مرحمی بر دل زخمی ام نمیگذارند
و
دوری این همه راه
و غیبت چشمهایت حس دیدن را
از چشمهای من میگیرند
تمام این لحظات و دقایق را
دوست دارم
چون میدانم که تمام من
به یاد توست و از دوری تو گریان است
و باز میدانم در این دقایق
چقدر دوستت دارم
کاش عمق کلامم را درک کنی
"منبع: نت"
---------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
تمام حجم خیالم از تو لبریز است
خیالم کوچک نیست
تو بزرگی...
تو بگو
با این فاصله
چگونه دستانم
برای دستهای تو ترانه می تواند بخواند؟
آواز نهفته در سینه ام
کجا به گوش تو می رسد؟!
تمام بوسه هایم را به باد می سپارم
تا به تو برساند
حالا دیدی باد از من خوشبختر است...
"منبع: نت"
------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
دسـتـــانـت را در بــرابــرم مـشـت مـیـکـنــی، مـیـپــرســی: گـــل یـــا پــــوچ؟ در دلــــم مــیگـــویـــم : فـقـط دسـتــانــت.
دریای مواج دلتنگیهایم را ساحلی نیست.
چشمهایم،
همچون ابرهای بیپناه بهار به دنبال شانه هایت میگردد تا باران عشقش را نثار قلب مهربانت نماید.
خیالم،
سرخوشانه هفت آسمان عشق را میپیماید، شاید در آستان چشمهایت فرود آید.
زبانم،
از تکرار بیامان نامت خسته نخواهد شد، تا ابد!
و
دستهایم،
از خواستن هرم دستهایت …
من،
بی محابا تو را جستجو میکنم، در میان خاطرات سالهای گذشتهام
و مییابمت، هر ثانیه، هزاران بار.
بگذار اعتراف کنم،
حتی با یک نگاه هم میتوان عاشق شد و عاشق ماند.
حتی با یک نگاه میتوان هزاران سال دلخوش بود و از عطر خیالت سرشار شد.
با یک نگاه،
میتوان تا انتهای دنیا، چشم به راهت نشست و انتظارت را با انجیر پیر معابد قسمت کرد.
با یک نگاه،
میتوان آرزوهای غم گرفته را خانه تکانی کرد و غبار از عینک رویاهای کهنسال روفت.
بیا،
مرا میهمان تنها یک نگاهت کن.
"منبع: نت"
------------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
کاش چشمانم را میبستم و موقعی که باز میکردم در آغوش تو بودم.
چه بازی قشنگی میشد این چشم گذاشتنهای من و آغوش تو ....
و من بیهوده در انتظار آخرین معجزه بودم و چه دیر فهمیدم.....!؟
راه کـه میروی
عقـب میمــانـم ...
نـه بــرای ِ
اینکــه نخواهـم با تو هم قــــدم باشـم ...
میخواهـم پا
جـــای ِ پاهــایــت بگـــذارم ...
میخواهـم رد
ِ پــایــت را هــیچ خــیابــانی
در آغوش
نکشـَـد
...!!!
تــو تمـامـا"
برای منی
...
"منبع: نت"
--------------------------------
دفتر عشق:
در آغوشـــم کــه مـــیگیری آنقــدر آرام میشـــوم کــه فـــراموش میکنم بایـد نفس بکشـــم.
نصیحتش میکنم، در گوشش میخوانم:
"آرام باش! هیچ چیز در این دنیا پایدار نیست، همیشگی نیست!"
در چشمانم خیره میشود، با بغض میگوید:
"همیشگی نیست، یکبارِگی که هست!؟ یک لحظهگی که هست!"
نگاهش میکنم، خاموش و در خفا میاندیشم:
"عزیز دل! تا بوده همین بوده! بخت انسانها را در کفهی ترازو تقسیم نمیکنند!
به بعضی همه چیز میرسد به بعضی هیچ!"
سکوت میکنم، مبحوت چشمان پاکش میشوم و میگذارم با خیال یکبارگی بودن زندگی کند!
-----------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت: با تشکر از دوست نازنینی که این متن زیبا رو برام ارسال کرد.
----------------------------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
نمیدانم چرا بین این همه آدم پیله کردم به تو ! شاید فقط با تو پروانه میشوم . . . !
بر من
خرده مگیر
اگر پنجره را به روی
آفتاب همیشه مهربان با من
می بندم
اگر سرگردان می شوم
در خیالی
که مچاله شده است
کز کرده است بی تو
و اگر ماه هاست
نگاه نکرده ام
به آسمانی که "تو" اش
کم است
نفس های من
به سوی تو
بال و پر می زند
بر من خرده مگیر
همیشه همین است
روزهای بی عشق من
روزهای بی تو ...
شعر از: وفا
تو مدام در "دوستت دارم" تکرار می شوی
ولی من هنوز در اولین سر مشق آن مانده ام!
نه ایراد از من است
و نه از قلم های بی گناه
تو را می نویسم
اما نمی بینی
لای هیچ سطری هم پنهان نمی شوی
حتی میان هیچ خشمی هم مچاله نمی شوی!
این کاغذ ها هستند
که تو را نمی پذیرند
مبادا نامت
عاشقشان کند!
شعر از: وفا
---------------------------------------------------------
دفتر عشق:
چه
دیــر به دیــر به خواب زندگی ام می آیی !
نمی دانی
که من دلواپســی هایم را
با رویـــــاهای تــــو رنگ می زنم ؟!
نمیدانی چقدر پاهایم تاول زده اند.... وقتی راه رسیدن به -تو- طولانی است! نه اینکه فکر کنی رویای دیدنت مرا گم کرده است نه! راه رسیدن به تو در خواب هایم هم طولانیست تو دوری .... به اندازه خدا و دستم نزدیک.... به اندازه یک نفس. حالا من چگونه برسم به تو؟! و آری راه رسیدن به تو کوتاه هم باشد من آمدن نتوانم. نه اینکه جرات نداشته باشم، من با دوری ات زنده ام! و تو هر روز دورتر میشوی! و دورتر شده ای... قسم به فاصله ها هنوز هم دوستت دارم ....
(منبع: نت)
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
جـــایــی
بـایـــد باشــــد
غــیــر از ایــــن کـــنــج تـــنــهـــایـــی !
تــــا آدمــــ گــــاهـــی آنــــجـــا جــــان بــــدهــــــد !
مــثــــلا" آغـــــوش تـــــــو !
جـــــان مـــیـــدهد برای جـــــــان دادن.
(منبع: نت)