تو می آیی
چونان نسیمی که از دل کوه.
تو می آیی
چونان رودی که از بطن سطحی برف آگین
و گیسوانت آرایش خورشید را شرمگین می کنند
آنگاه که در من تکرار می شوی.
نور کوتاپوس
به تمامی
از میان بازوان تو سرریز می شود
بازوانی که رود، ناخنکش خواهد زد
با قطره هایی که به پیراهنت خواهد پاشید.
چندان که قصدت می کنم
سرشانه هایت چونان یکی شمشیر
چه بی رحمانه می درخشند
به بستری که خواهی خفت
به مسلخی که خواهم مرد.
"پابلو نرودا"
درحال مرگ
همچنان که سرما در بَرَم می گرفت
دانستم که از تمام زندگی، تنها تو را،
تنها تو را پشت سر، جا گذاشته ام
دهانت روز و شبم
و پوستت یک جمهوری
که دولتِ بوسه های من، بنیانش نهاد.
در حال مرگ، کتاب ها و قلم ها
چونان گنجینه هایی بودند که بی تابانه پایان می گرفتند
و آن خانه ای که ما
من و تو، دستادستِ هم ساخته بودیم
از میانه رفت و هر چیزی رنگ نابودی گرفت
مگر چشمانِ تو
تنها نگاه توست در برابر این همه پوچی
تنها تلألو توست در برابر این همه خاموشی
و تنها عشق توست که سایه ها را در پشت نگه می دارد.
"پابلو نرودا"
آنگاه که در آستان مرگم
دست هایت را بر روی چشم هایم بگذار.
آنگاه که در آستان مرگم
بگذار گندم دست هایت
طراوت شان را یک بار دیگر
بر فراز من پرواز دهند
بگذار لطافتی را که به تفسیر سرنوشتم انجامید، احساس کنم
آنگاه که در آستان مرگم.
می خواهم وقتی که می میرم، باز هم زندگی کنی
می خواهم گوش هایت باز هم صدای باد را بشنوند
می خواهم به واسطه ات
عطر خوش دریا را که هر دو دوست می داشتیم استشمام کنم
و به قدم زدن به ساحلی که در آن گام برمی داشتیم
ادامه دهم.
تا با تو زنده باشم
تا در تو زنده باشم
می خواهم هر آنچه را دوست می داشتم، زندگی کنی
و تویی آنکه بیش از هر چیز
دوست می داشتم.
"پابلو نرودا"
سرانگشتانت شکوفه می دهند
تا من ببویمشان
و دست هایت به لب هایم آب
تا زنده بمانم
چون مادری به کودک خویش.
آه انگشتانت
آنها حتی قلب مرا شخم زده اند
و اکنون قلبی سوخته ام
آنگاه که تو
حجم خالی آغوشم را پر می کنی
قلبی سوخته
در کوزه آبی که تو می نوشانی ام.
"پابلو نرودا"
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر بردهی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
دوری کنی . .. .،
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیات
ورای مصلحتاندیشی بروی .
. .
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن
"پابلو نرودا"
ترجمه از: احمد شاملو
اکنون که مال منی
رویایت را
تنگاتنگ رویایم بخوابان
و به عشق و
رنج و کار بگو که اکنون همه باید بخوابند...
"پابلو نرودا"
وقتی تو آوازم می کنی
صدایت
لایه ای از دانه روز برمی دارد
و پرندگان زمستانی
هم آوایت می شوند.
گوش دریا
پر است از زنگ و زنجیر و زنجره
از موج و اوج و حضیض
و من
پرم از تو
وقتی تو آوازم می کنی.
"پابلو نرودا"
به گذشته می اندیشم
جایی که تو
میان شاخه ای نشسته ای و
آرام به میوه ای بدل می شوی
جایی که ریشه ات، شیره زمین را می نوشد
و سرود بوسه ات
هجاهای یک ترانه را بخش می کند
عطر تو
به تندیسی از یک بوسه بدل می شود و
آفتاب و زمین
سوگندهاشان را به جا می آورند در برابرت
"پابلو نرودا"
نوازشگرانه برتو می بارید
دیر زمانی صدف آفتابی اندام تو را دوست داشته ام
تا به آ نجا که بیانگارم دارنده دنیایی ام
از کوه ها برای تو گلهای شاد می آ ورم
سنبل آبی، فندق تاری
و سبد های وحشیِ بوسه
میخواهم با تو آن کنم
که بهار با درختان گیلاس می کند.
"پابلو نرودا"
دوستت ندارم
چنان که گویی
زبر جدی یا گل نمک
یا پرتاب
آتشی از درون گل میخک
تو را دوست
دارم
همانند بعضی
چیزهای سیاه
که باید دوست
داشت
محرمانه، بین
سایه و روح
تو را دوست
دارم
همانند گلی
که هرگز
شکفته نشد ولی
در خود نور
پنهان گلی را دارد.
ممنون از عشق
تو
شمیم راستینی
از عطر
برخاسته از
زمین
که می روید
در روحم سیاه
تو را دوست
دارم
بدون آنکه
بدانم
چگونه،چه
وقت،از کجا
دوستت دارم
سریح،بون
پیچیدگی و غرور
تو را دوست
دارم
چون راه
دیگری نمیدانم که در آن
"من"
وجود ندارم و تو...
چنان نزدیکی
که دستهای تو
روی سینه
ام،دست من است
چنان نزدیکی
که چشمهایت بهم می آیند
وقتی بخواب
میروم..
"پابلو نرودا"
مترجم: مهناز
بدیهیان اوبا
در گیسوان تو
درختان کاج غنوده اند
درختانی سترگ
از مجمع الجزایری که منم.
در پوست تو
قرن ها خفته اند
و در خلوت سبزت
حافظه ام آرمیده است.
این قلب گمشده را هیچ کس
درمان نتواند کرد.
(چنین می اندیشیدم)
تا تو آمدی
و بال و نهال
با نفست طلوع کرد
در همیشه ظلمات من
و با لمس دستانت
تنم را
دوباره آفریدی.
"پابلو نرودا"
شراب من
سیاره من
نام تو، تمام من.
ماتیلده رودخانه ای است
جاری از سرزمین قلبم
و زورق ها
چه با شکوه در می نوردند
مرا در بی کرانگی نام شکوهمند تو
ماتیلده!
ماتیلده
نامی غنوده بر تاکی برهنه
آمیخته با بوی خوش عشق.
هجومم کن!
با لب های داغت هجومم کن!
مرا بپرس
همه مرا از من
تمام آنچه را دوست می داری
تنها بگذار
چونان زورقی از میان نامت عبور کنم.
بگذار در تو بخوابم
بگذار در تو بمیرم
در نام تو، ماتلیده من!
"پابلو نرودا"
آه! رنگ چشمان تو
اگر حتی به رنگ ماه نبودند
اگر حتی چونان بادی موافق
در هفته کهربایی ام وجود نمی داشتی
در این لحظه زرد
که خزان از میان تن تاک ها بالا می رود
من نیز
چون تاکی
تکیده بودم
آه! ای عزیز ترین!
وقتی تو هستی
همه چیز هست - همه چیز!
از ماسه ها تا زمان
از درخت تا باران
تا تو هستی
همه چیز هست
تامن باشم.
"پابلو نرودا"
عاشق تواند
بود؟
بگذار بوسه
ها مان
یک به یک
جاری شوند
تا گلی بی
معنا
مفهومی
دوباره یابد
بگذار عشقی
را عاشق باشیم
که شمایلش تا
قلب زمین رسوخ کرده باشد
عشق را
دوباره بنا کن
عشق مدفون
زمستانی را
که در نیستان
یکی خزان سرگشود
و اکنون
از میان
ابدیت لب های مدفون
عبور می
نماید.
"پابلو نرودا"
وقتی تو می خوانی مرا
وقتی تو آوازم می کنی
صدایت
لایه ای از دانه روز برمی دارد
و پرندگان زمستانی
هم آوایت می شوند.
گوش دریا
پر است از زنگ و زنجیر و زنجره
از موج و اوج و حضیض
و من
پرم از تو
وقتی تو آوازم می کنی.
"پابلو نرودا"
از لحظه ای که با شب هم بستر شدم
از میان تمامی ستارگان
چشمان تو را
تنها چشمان تو را برگزیدم
و از تمامی رودخانه ها
اشکت را.
از تمامی امواج
یکی
تنها یکی:
موج تفکیک ناپذیر اندام تو را.
گیسوانت
تار به تار
مو به مو از آن من ِ باد
و از تمامی سرزمین ها
تنها قلب وحشی تو، موطنم.
"پابلو نرودا"
--------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
مـی دانـی؟!
مـدت هـاسـت
ایـسـتـاده ام بـر فـراز ِ اتـفـاقـی کـه
نـمـی افـتـد !...
"منبع: نت"
+ بعضی وقتا تو دعوا فقط باید نگاه کنی! سکوت کنی! فحشاشو بده و بهونه هاشو به جون بخری! تموم که شد بغلش کنی و آروم در گوشش بگی: با من نجنگ! من دوستت دارم. ..
نه همیشه ای
مردی فقیر در
اشتیاق دوست داشتن
نمی دانم
کیستی اما
دوستت دارم
من هرگز ندارم
زان رو که
متفاوت بوده ام
و به نام عشق ِ همیشه در تغییر
اعلام خلوص
می کنم
دوستت دارم
و خوشبختی را
به روی لب های تو می بوسم
اکنون، بیا
هیزم جمع کنیم
و آتش را در
کوهستان
به نظاره
بنشینیم
.
"پابلو نرودا"
صدایت
و گیسوانت
آرام و گرسنه
به کمین تو
در خیابان ها پرسه می زنم .
نان مرا سیر
نمی کند ای صبحانه خورشید .
من در پی
شکار
شکار میزان
وضوح گام های توام .
من در پی
شکار
در اشتیاق
لبخند ساده تو
در اشتیاق
سرانگشتانت
که یکی بوسه
از آن
از مَنَش،
جاودانه ای خواهد ساخت .
دلم می خواهد
تنت را به تمامی
چون بادامی
کامل
با لب و
زبانم لمس کنم
می خواهم
پرتو آفتاب را گاز بگیرم
آنگاه که بر
اندام تو می گسترد
و آن بینی
سربالای چهره مغرور تو را
آه ...
می خواهم طعم
شلاق هایت را بچشم .
پس گرسنه
در گرگ و میش
کوچه ات
سنگفرش
خیابانت
قدم می زنم
در پی شکار
تو و قلب داغت
چونان
یوزپلنگی در سرزمینی لم یزرع
در کوئی تراتو.
"پابلو نرودا"
---------------------------------------------------------------
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
وبسایت آقای رضا پیربادیان
"مدوسا "(Medusa)
مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم
که گیسوانت
را یک به یک
شعری باید و
ستایشی
دیگران
معشوق را
مایملک خویش میپندارند
اما من
تنها میخواهم
تماشایت کنم
در ایتالیا
تو را مدوسا صدا میکنند
)به خاطر
موهایت(
قلب من
آستانه ی
گیسوانت را، یک به یک میشناسد
آنگاه که راه
خود را در گیسوانت گم میکنی
فراموشم مکن!
و بخاطر آور
که عاشقت هستم
مگذار در این
دنیای تاریک بی تو گم شوم
موهای تو
این سوگواران
سرگردان بافته
راه را نشانم
خواهند داد
به شرط آنکه،
دریغشان مکنی
"پابلو نرودا"
مترجم : دکتر شاهکار بینش پژوه
---------------------------------------------------------------
+ دانلود دکلمه زیبای این شعر با صدای رضا پیربادیان
تنها مشتی از تو کاقی است
برای آنکه تا ابد بپرستمت
از میان صور فلکی
چشمهای تو
تنها نوری است که می شناسم
تنت به بزرگی ماه
و کلامت خورشیدی کامل
و قلبت آتشی است
برهنه پای
از تو عبور می کنم
و تنگ می بوسمت
ای سرزمین من!
"پابلو نرودا"
(مترجم : دکتر شاهکار بینش پژوه)