از گندمزارها که میگذرم
دستام
به خوشههاست
دلم
با تو
از
خیابان که میگذرم
یاد
تو با من است
چشمام
به چراغ راهنما
راه
که میروم با منی
کندتر
از من قدم برمیداری
زودتر
از من
به
خانه می رسی ...
"آرزو نوری"
برگرفته از کانال "باران دل"
baran_e_del@
ای هیاهوی گنگ نگاهم!
ای تو شیرین ترین اشتباهم
بی تو پایان ندارد جنونم
با خیال تو من روبه راهم
رنگی از چشمهای تو دارد
این همه روزهای سیاهم
لحظه ا ی بر من آغوش بگشا
ای تو تنهاترین جانپناهم
تو بلندای سرخ طلوعی
من تمنّای سبز گیاهم
سفره ا ی باصفاتر ز دریا
کرده ا ی از نگاهت فراهم
ای مسافر از این شهر، برگیر
دست این مردِ آواره را، هم!
بعد از آن خواب از چشم من رفت
تا ز برق نگاهت سخن رفت
بعد از آن حرف هایم عوض شد
رنگ دنیا برایم عوض شد
چهره ی روشنی جلوه گر گشت
نوبت عاشقی باز برگشت
عشق، گرم حضوری دگر شد
شعر من نیز جوری دگر شد
مریم پاک و تنهای شرقی!
ای عروس غزلهای شرقی!
رفته در هاله ی خواب و رؤیا
خفته در سایه ی نیروانا
مانده در ساحل بی پناهی
نیمی از آدم و نیم ماهی
ای شکوه بلند اهورا
آه… سارای غمگین بودا
آسمان در نگاه تو خندید
عطر سیب از گلویت تراوید
برق تند نگاه تو، الماس
رنگ سرخ لبان تو، گیلاس
چشم هایت دو دریای پُر راز
مثل ایجاز در اوج اعجاز
ای سراپای ماهت دو بیتی
ای نگاهت، نگاهت دو بیتی
ای بلندای بالا بلایم
من به چشمان تو مبتلایم
با همین واژه های زمینی
ای حمیرای من، کلّمینی!
بر دل غمگین و تنهایم ترک انداختی
داخل دریاچه ام سنگ نمک انداختی
خواستم پنهان کنم این درد زخم آلود را
قصه ی رسواییم را بر فلک انداختی
هر زمان اثبات کردم عشق بی حد تو را
بار دیگر هم دلم را در محک انداختی
شاه دل را بر زمین انداختم اما چرا
در جوابم مغرضانه حکم تک انداختی ؟
دم زدی از عشق و با رفتار مغرورانه ات
عاقبت توی کلاه من تو کک انداختی
کل آبادی نه تنها من دچارت گشته اند
مهربانی کن که درد مشترک انداختی
#سجاد_صادقی
سپاس