دست میکشم از مشغله های ریز و درشت. یک فنجان چای میریزم.
مینشینم کنار پنجره و فکر میکنم به دوست داشتنت. فکر میکنم به جهانی که آن را
چند روز پیش در آغوشت کشف کرده ام. به بوسیدنت وقتی که سرت را خم میکنی و چشم
هایت را میبندی و من تمامِ دلبستگی ام را مینشانم بر پیشانیات ... اینکه دلم میخواهد
تو را پس انداز کنم برای فردا، برای سالِ بعد، برای تمامِ زندگی ام، قند را هم در
دلم و هم در چای آب میکند ... حتی وقتی کتاب میخوانم مُدام حواسم از لا به لای
ورق ها پرت میشود و درست میافتد وسطِ آغوشت. اینجاست که مداد را لای کتاب میگذارم، به سمتت میآیم و حس میکنم باید تو را
در همین لحظه، هزار بار بیشتر در آغوشِ کوچک اما صمیمی ام بگیرم، تا مبادا عشق از
دهانِ دوست داشتنمان بیفتد ...
که عشق باید از فنجان های چای تا روی لب ها اتفاق بیفتد ...
"مریم قهرمانلو"
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del