خورشید هر صبح از پلک هایت می تابد
اشک هایت راهی دریاچه ای می شوند
که هزار بار در آن ستارگان را شمرده ام...
و می دانم پرندگان
هر فصل با نگاهت کوچ می کنند...
و فصل ها با خواب هایی که می بینی
عوض می شوند...
و ماه ها، ماه ها... با...
ببخش عزیزم
ادامه اش را به یاد ندارم
از من نخواه پنجره را باز کنم
من از چشم های تو افتاده ام
و حالا دیگر
دنیا باید جای ترسناکی شده باشد.
"سمیه طهماسب"
برگرفته از وبلاگ: سه نقطه های دلم
http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com