«بهترین شعرهایی که خواندهام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-
درباره من
نام: نیما، .....................................................
متولد: 9 اسفند 54، ........................................
محل سکونت: تهران، .......................................
وضعیت تاهل: متاهل .......................................
ایمیل: nima_m406[at]yahoo[dot]com
...................................................................
در میان باور همه که کوچه های عشق خالی از تک درخت های عاشق است، من درختی یافته ام که هر روز بر روی پیکره اش مشق عشق با نوک مهر می زنم، در میان باور همه که می گویند اگر از عشق بگویی سکوتی مبهم تو را قورت خواهد داد، ولی من با فریاد عشق در میان این کوچه باغ پر هیاهو فریاد زدم، فریاد زدم که دوستت دارم ای ستاره همیشه مهتابی من، چرا که در این کوچه ها تنها پروانه ها قدم می گذارند که رقص شاپرکها را به وادی عشق تنها به عشق هایی مثل تو تقدیم کنند. و به راستی که عجب رنگارنگ شدن از طبیعت عشق قشنگ است...
...................................................................
ادامه...
بهار
سهشنبه 28 فروردینماه سال 1397 ساعت 02:26 ق.ظ
به سرم زد یک شب ناشناس امتحانش کنم بازىِ خطرناکى بود اما به ریسکش میارزید +سلام -سلام...شما؟ +غریبه خدا خدا میکردم که دیگر پیامى نگیرم آخر قرارمان این بود که ناشناسى واردِ حریممان نشود -میشه خودتونو معرفى کنید؟ نوشتمو نوشت ساعتها برایم گفت از تنهایى اش از گذشته اش که پاک بود از آدمها نالید از عشقهاى امروزى گفت منتظر است یک دانه نابَش سرِ راهش قرار گیرد... با شماره ى خودم پیغام دادم جواب نداد براىِ غریبه اما، حاضر بود جانَش را بدهد عجیب بود که دیگر خبرى از شلوغىِ کارَش نبود عجیب بود که دیگر دستش هم بند نبود عجیب بود،همه چیز عجیب بود بعد از سالها، مرا با غریبه اى عوض کرد که خودم بودم گاهى در زندگى غریبه شوید آدمها گاهى غریبه ها را به عشقشان ترجیح میدهند! #علی_قاضی_نظام
به سرم زد یک شب ناشناس امتحانش کنم
بازىِ خطرناکى بود اما به ریسکش میارزید
+سلام
-سلام...شما؟
+غریبه
خدا خدا میکردم که دیگر پیامى نگیرم
آخر قرارمان این بود که ناشناسى واردِ حریممان نشود
-میشه خودتونو معرفى کنید؟
نوشتمو نوشت
ساعتها برایم گفت
از تنهایى اش
از گذشته اش که پاک بود از آدمها
نالید از عشقهاى امروزى
گفت منتظر است یک دانه نابَش سرِ راهش قرار گیرد...
با شماره ى خودم پیغام دادم جواب نداد
براىِ غریبه اما،
حاضر بود جانَش را بدهد
عجیب بود که دیگر خبرى از شلوغىِ کارَش نبود
عجیب بود که دیگر دستش هم بند نبود
عجیب بود،همه چیز عجیب بود
بعد از سالها،
مرا با غریبه اى عوض کرد که خودم بودم
گاهى در زندگى غریبه شوید
آدمها گاهى غریبه ها را به عشقشان ترجیح میدهند!
#علی_قاضی_نظام