تو را خواستن
چشم می خواهد، دارم
لب می خواهد، دارم
دست می خواهد، دارم
پا هم می خواهد، که دارم!
تو را خواستن
بوسیدن می خواهد، بلدم!
آغوش گرفتن می خواهد، بلدم!
عاشقی هم می خواهد، که بلدم!
خودت نگاهم کن
که نخواستنت
شجاعت خواست، نداشتم
منطق خواست، نداشتم
عقل هم خواست، که نداشتم!
دارو ندارم به هم ریخته
چه دارم؟ چه ندارم؟
کاش از خواب بیدار شوی
بیایی و ببینی میان این برگه ها
وسط حساب کتاب ها درحال گم شدنم؛
بی هوا ببوسی ام و بگویی دار و ندارت منم!
بگو...
حساب و کتاب فقط حساب کتاب بوسه هایمان!
باقی اش را شعر کن!
"حامد نیازی"
خودت نگاه کن نخواستنت ...
لایک