می شود وقتی دارم یواشکی
توی جیب پیراهنت دنبال حواسم می گردم
بی هوا ببوسی مرا!
ضعف کنم بروی برایم آب بیاوری،
بگویم اول خودت کمی بچش!
بگویی چرا؟
بگویم آب قند لازمم!
می شود هر کدام از کشوهای میزم را باز می کنم
ببینم نشسته ای و ناخن هایت را لاک می زنی!
می شود وسط یکی از عاشقانه هایم
دراز بکشی و بگویی چهار دیواری اختیاری!
می شود نیمه شب بیدارم کنی و بگویی
یک بوسه بدهکار بودی وقت تسویه حساب است!؟
می شود!؟
شک نکن!
کار سختی نیست...
کافی ست همان جا که هستی و این جملات را می خوانی
چشم هایت ببندی و دلت را هوایی کنی!
کافی ست زیر لب بگویی دوستم داری تا ببینی
دستم توی جیبت دنبال یک حواس گم شده می گردد!
ببینمت...
چیزی گفتی عزیزم؟
"حامد_نیازی"
(نامه های سوخته)
من تو را به سان آن گنجشکی که عاشق دریا شد و از آن پس نتوانست از دریا آب بخورد مبادا که کم شود قسمتی از بودنش دوست دارم.....................
امروز دومین روز آشنایی من با وبلاگتونه
واقعاااا عالیهههه
اگه موافق باشید دوست دارم شعرهاتون رو با ذکر منبع تووبلاگم استفاده کنم
این یکی شعرش(1 ) بسیار از اون یکی زیباتره !!..
خیلی زیبا بود.یه حس بیان نشده که به قلم گفته شد.