کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

هر کسی را سر چیزی و تمنای کسی‌ست

هر کسی را سر چیزی و تمنای کسی‌ست

ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر

 

زان که هرگز به جمال تو در آیینه وهم

متصور نشود صورت و بالای دگر


"سعدی"


(متن کامل شعر در ادامه مطلب)

  

ادامه مطلب ...

بارانم ...

می بارم

چشمانی کو که تو را ببینم

دهانی که تو را بخوانم

گوشی که تو را بشنوم

 

بارانم

می بارم

کورمال، کورمال

در کنارت.

 

"شمس لنگرودی"

 

اگر توانِ ماندنت نیست ...

اگر توانِ ماندنت نیست

کسی را در آغوش نگیر

که سکوت می کند

تا صدای نفس هایت را بشنود...

کسی را در آغوش نگیر

که زود در تو محو می شود

که زود عادت می کند...

کسی را در آغوش نگیر

که از عشق رنجیده

و پناه می خواهد...

هرگز شبی بارانی

پرنده را پناه نده

که در تو حبس می شود

که آسمان را فراموش می کند.

 

"شیما سبحانی"


به خاطر تو

آفتاب را دوست دارم
به خاطر پیراهنت روی طناب رخت
باران را
اگر که می بارد
بر چتر آبی تو
و چون تو نماز می خوانی
من خداپرست شده ام.

 

"بیژن نجدی"


بیژن نجدی (زاده ۲۴ آبان ۱۳۲۰ در خاش - درگذشت ۴ شهریور ۱۳۷۶ در لاهیجان)، شاعر و داستان‌نویس بود.


دوستت دارم ...

دوستت دارم

نه مثل شعری که تا زلف باز می کند

طوفان می شود

و در سیاهی چشم اش

گورهای دسته جمعی حفر می شود.

 

دوستت دارم

چون شاعری که شعرش را،

وقتی دفن شده باشد

در هجوم نوشته های رنگین جهان

ولی دوستت دارم را

از لب های تو شنیده باشد

-به وقت سرودن -

 

"مهین نجفی زاده"

----------------------------------


پ.ن: بخش دوم شعر کمی مبهم هست. ولی اگر درست خونده بشه قشنگه.


کویر

شگفتا! وقتی که بود نمی دیدم،
وقتی می‌خواند نمی شنیدم...

وقتی دیدم که نبود...
وقتی شنیدم که نخواند...!

چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال،
در برابرت، می جوشد و می خواند و می نالد،
تشنه آتش باشی و نه آب ...

 

و چشمه که خشکید،
چشمه از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد
و به هوا رفت،
و آتش، کویر را تافت
و در خود گداخت
و از زمین آتش روئید
و از آسمان بارید

تو تشنه آب گردی و نه تشنه آتش،
و بعد ِ عمری گداختن
از غم  ِنبودن کسی که،
تا بود،
از غم نبودن تو می‌گداخت.

و تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را،
در غربت این آسمان و زمین بی‌درد،
دردمند می دارد و نیازمند
بی‌تاب یکدیگر می سازد،
دوست داشتن است.

 

و من در نگاه تو،
ای خویشاوند بزرگ من،
ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود
و در ارتعاش پراضطراب سخنت،
شوق فرار پدیدار
دیدم که تو تبعیدی این زمینی!

و اکنون تو با مرگ رفته‌ای و من اینجا
تنها به این امید دم می زنم
که با هر نفسی گامی به تو نزدیک تر می شوم...

و این زندگی من است.


"دکتر شریعتی"

 

از کتاب: هبوط در کویر

----------------------------------------------



+ 2 آذر، سالروز تولد دکتر شریعتی گرامی باد.


می آیی ...

...

می آیی و چون چاقویی

روزم را به دو نیم می کنی.

می روی

پاره های تنم

در اتاقم می ماند...

 


"شمس لنگرودی"

82.08.18

 

از کتاب: پنجاه و سه ترانه عاشقانه