کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

تو نباشی ...

تو نباشی؛ چرا دو صندلی؟!
تو نباشی؛ چرا دو پنجره؛ دو تخت؟!....
تو نباشی؛ مثل این است که

وارد بهشت شوی؛

خدا رفته باشد...!

"چیستا یثربی"

 

با تشکر از خانم "گل نار"

http://golenazj.persianblog.ir/

کنار من باش

کنار من باش

که فقط این گونه دیگر سردم نخواهد بود!

باد سردی می وزد

از فضای پیرامون ...

وقتی به بزرگی آن فضا می اندیشم

و به خودم

آن گاه حس می کنم نیاز دارم

به دو شانه ات که پناهند ..!

به این دو پرتو آسمانی ....

 

"هالینا پوشویاتوسکا"


به پرواز شک کرده بودم

به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود،
و در پکبازی معصومانه گرگ و میش
شب‌کور گرسنه چشم حریص
بال می زد.
به پرواز شک کرده بودم من.
***
سحرگاهان
سحر شیری رنگی ِ نام بزرگ
در تجلی بود.

با مریمی که می شکفت گفتم:

«شوق دیدار خدایت هست؟»
بی که به پاسخ آوائی بر آورد
خسته گی باز زادن را
به خوابی سنگین فروشد
همچنان
که تجلی ساحرانه نام بزرگ؛
و شک
بر شانه های خمیده ام
جای نشین ِ سنگینی ِ توانمند
بالی شد
که دیگر بارش
به پرواز
احساس نیازی نبود.

 

"احمد شاملو"

از دفتر: شکوفتن در مه


بوسه هاى تو

بوسه هاى تو

زانوهایم را سست مى کند

شبیه درختى که خوشحال است

بعد در جنگل جادویى موهایت

تکیه مى دهم به یک آغوش همیشگى

مثل یک رودخانه ى عاشقِ ستاره

حالتى از یک رویاى کهنه

این بار

اما دیگر مى ایستم و مى بوسم ات

درست پیشِ چشمِ همه.

 

"بهنود فرازمند "


برگرفته از وبلاگ "کافه شعر" ا




کی پروانه خواهی شد؟

 کسی از غیبتِ پنهانِ ستاره به دریا نمی‌رسد

ما سکوتِ سختِ‌ این همه راه را
به دندان شکسته‌ایم

پس تو ... تنفسِ ناتمامِ من
کی، کی پروانه خواهی شد؟

 

"سیدعلی صالحی"

 

برگرفته از مجموعه های

"چیدن محبوبه‌های شب" و "آسمانی ها"


تو را خبر ز دل بی‌قرار باید و نیست

تو را خبر ز دل بی‌قرار باید و نیست

غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست

 

اسیر گریهٔ بی‌اختیار خویشتنم

فغان که در کف من اختیار باید و نیست

 

چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست

چو صبحدم نفسم بی‌غبار باید و نیست

 

مرا ز بادهٔ نوشین نمی‌گشاید دل

که می به گرمی آغوش یار باید و نیست

 

درون آتش از آنم که آتشین گل من

مرا چو پارهٔ دل در کنار باید و نیست

 

به سردمهری باد خزان نباید و هست

به فیض‌بخشی ابر بهار باید و نیست

 

چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق

تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست

 

کجا به صحبت پاکان رسی که دیدهٔ تو

به سان شبنم گل اشکبار باید و نیست

 

رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا

که روز وصل دلم را قرار باید و نیست.

 

"رهی معیری"


مهربانم مهر به آخر رسید!

مهربانم مهر به آخر رسید!

اولین باد پاییزی نبودی..

یعنی نمی‌خواهی اولین

بارش آبان را اینجا باشی!؟

 

اصلاً دلت طاقت می‌آورد

دستت در جیب بارانی من نباشد!؟

طرّه‌ی مشکی موهایت از خیسی

فر نشده باشد و من نگاه نکنم

و دلم قنج نرود!؟

کافه‌های ولیعصر را بگو

که اصلاً بدون صدای فندکت

رونق ندارد..

 

گفتنی‌ها را گفتم

دل تو سنگ هم که باشد

این آبان را نمی‌تواند

دور از من باشد...

 

"سارا چراغی"


تا با غم عشق تو مرا کار افتاد

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد

بیچاره دلم در غم بسیار افتاد

 

بسیار فتاده بود اندر غم عشق

اما نه چنین زار که این بار افتاد.

 

"مولانا"


 

  عکس از خودم. تابلو یادگار یک دوست. سال 89


خیال تو

هر صبح

بوی تو می دهد پیرهنم 

بس که تمام شب

تنگ در آغوش گرفته ام

خیالت را ...

 

"هستی دارایی"


بی دلیل

محبوبم!

گاه بی دلیل می نویسم؛ روزنامه می خوانم و یا عکاسی می کنم!

بی دلیل می خوابم، بیدار می شوم، به اداره می روم و خرید می کنم!

بی دلیل چای می نوشم و به هنگام گرسنگی، بی دلیل غذا می خورم.

همه ی کارهایم بی دلیل است ...

مثل گریه کردن و خندیدن

مثل تفریح های شبانه با دوستانم.

مثل رقصیدن حتی

حالا اگر به تو فکر می کنم و دوستت دارم...

بخاطر این است که برای این زنده ماندن های بی دلیل...

دلیل محکمی داشته باشم.

 

"حمید جدیدی"


نامه هایی که خواننده ندارند - 4

دست های نداشته ات را می گیرم و به خیابان می‌روم، قرارمان همین بود، مگر نه؟ تو آن سوی شهر من این سوی شهر، قدم بزنیم روی خیالِ هم. بس که ممنوع است این عشق، از بهشت که هیچ، از دنیا هم رانده می شویم.

امروز روئیده بودی بر درگاه پنجره، خودت بودی وگرنه پنجره ی شهری خانه ی من کجا و شوق روئیدن یک گل وحشی کجا؟

دیشب هم پروانه ای رنگی شدی وسط خواب سیاه و سفیدم، شبیه بوسه روی گونه ام نشستی! بیدار شدم، خیالت را آغوش کشیدم و خوابم برد. می دانی از کجا بیایی! می دانی به چه صورتی در آیی، که بشناسم تو را!

امروز روسری آبی ام را می پوشم، رنگ سر آستین های کت پاییزه ات، به خیابان می رویم و یاد هم را قدم می زنیم. موزیکی که دیروز برایم فرستادی را گوش بده... من هم از این همه دور می شنوم...

 

"روشنک آرامش"

از دفتر: نامه هایی که خواننده ندارند