می خواستم ترانه یی باشم
که بچه های دبستانی از بر کنند
دریا که می شنود
توفانش را پشتش پنهان کند
و برگ های علف
نت های به هم خوردن شان را
از روی صدای من بنویسند.
می خواستم ترانه یی باشم
که چشمه زمزمه ام کند
آبشار
باسنج و دهل بخواند.
اما ترانه یی غمگینم
و دریا، غروب
بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند!
نت هایم را تمام نکرده
چرا رهایم کردی.
"شمس لنگرودی"
82/6/17
از کتاب: پنجاه و سه ترانه عاشقانه
http://s8.picofile.com/file/8275254950/Shams_Langeroodi.mp3.html
خسته نباشی رفیق جانم...من به فدای زحمات و خوبی های تو..نظراتت روشنم می دارد و امیدوارم...چند کلمه را گذاشتم توی وبلاگم..سری بزن...خوشحالترم کن..میبوسمت از این دور روی ماه و دست های مهربانت را...
سلام و سپاس آقا میلاد نازنین