کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

دستت را بده

دریا عمیق است
تنهایى، عمیق تر

دستت را بده
با هم دست و پا بزنیم
پیش از آن که غرق شویم.

"شهاب مقربین"


هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود

هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود

 

آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت

که اگر سر برود، از دل و از جان نرود.

 

"حافظ"


--------------------------------------------

 

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود

هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود

 

از دماغ من سرگشته خیال دهنت

به جفای فلک و غصه دوران نرود

 

در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند

تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود

 

هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است

برود از دل من وز دلِ من آن نرود

 

آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت

که اگر سر برود، از دل و از جان نرود

 

گر رود از پی خوبان دل من معذور است

درد دارد چه کند کز پی درمان نرود

 

هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان

دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود

 

"حافظ"

 

سفر

دلتـنگ توام جانا هردم که روم جـایی

با خود به سفر بردم یاد تو و تنـهایی

 

رفتم که سفر شاید درمان دلم گـردد

رفتن نبُود چاره وقتی که تو اینـجایی

 

از کوی تو رفتم من تا دل بشود آرام

بیهوده سفرکردم وقتی که تو مـاوایی

 

با یک غزل ساده از عشق تو مـیـگویم

آخرچه شود حاصل جزغصه و رسـوایی

 

در حسرت دیدارت بی خوابم و بـیدارم

یاد دل من هستی؟ای مظهر زیـبـایی

 

تلخ ست همه ی عمرم از شدت دلتـنگی

یا سوی تو باز آیم؛یا اینکه تو مـی آیی!

 

"فاطمه صالحی"

 

منبع: صفحه شاعر در سایت "شعر نو"

 

پ.ن: این شعر را برخی از سایتها به مولانا منسوب دانسته اند، که اشتباه است!


دستت را به من بده

همه ی راه ها

که با پا پیموده نمی شوند.

دستت را به من بده...

 

"شهاب مقربین"


ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺯ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻨﻮﺷﯿﺪ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ

ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺯ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻨﻮﺷﯿﺪ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ


ﻣﺎ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸّﺎﻕ ﺑﺮﻓﺘﯿﻢ
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﯿﺶ ﻭ ﻣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ


ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯿﺪ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺍﺳﺖ


ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﺮﺍ ﯾﺎﺭ ﺑﺸﺪ ﺳﺎﻏﺮ ﻣﺴﺘﺎﻥ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺳﺒﺐ ﻋﺸﻖ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ


ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﭼﻪ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ؟

ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺩﻝ ﻋﺸﺎﻕ ﻃﻌﺎﻡ ﺍﺳﺖ


ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﺷﻮﺩ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸﺎﻕ

ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ


ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺷﺮﺍﺑﺶ

ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻘﺼﺪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻡ ﺍﺳﺖ.

 

"ناشناس"

 

پ.ن: این شعر را به مولانا منسوب دانسته اند، که فکر نکنم صحیح باشد!



دیدی ای ماه که شمع شب تارم نشدی

دیدی ای ماه که شمع شب تارم نشدی

تا نکشتی ز غمم، شمع مزارم نشدی

بی خبر از بر من رفتی و این دردم کشت
که خبردار ز دشواری کارم نشدی

روی برتافتی و پشت و پناه دل من
نشدی کز همه رو رو به تو آرم، نشدی

زاری‌ام دیدی و آنقدر تغافل کردی
که خبردار ز حال دل زارم نشدی

گفتی آرام ندارد دل تنها بی من
چه کنم مایه آرام و قرارم نشدی

باز هم مهر تو می پرورم اندر دل تنگ
گرچه عمری به تو دل بستم و یارم نشدی.

 

"احمد گلچین معانی"

 

 

+ احمد گلچین معانی (۱۸ دی ۱۲۹۵- ۱۶ اردیبهشت ۱۳۷۹) متولد تهران، شاعر، نویسنده و پژوهشگر ایرانی بود.


دست هایت را دور من گره بزن

دست هایت را دور من گره بزن

مرا وادار به گفتن نامت کن

مثل نخی که دانه های تسبیح را

دور هم جمع کرده،

بغلم کن

من مقصدم گیسوت نباشد

همه ی دوستت دارم هایم می ریزند

گم می شوند.

 

"رسول ادهمی"


کاش باد مرا می برد

بی خیال تو بودم

سبک

رها

آزاد

 

مثل پیراهن بی گیره

رویِ بند

می رقصیدم در باد

 

ناگهان

دستی گره زد مرا

به بند خیال تو

و من ماندمُ

حجمِ وسیعِ دلتنگی

و گرهی که

به دستان تو باز خواهد شد

 

کاش

باد مرا می برد....

 

"سارا ‌قبادی"


آتش دل

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم

بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم.

"رهی معیّری"


عاشقت شدم که ...

عاشقت شدم که وقتی پاییز شد

و هر کسی رفت توی لاک خودش

کسی باشد که هوای این بی قراری ام را داشته باشد

عاشقت شدم که صبح های ابری بهانه ی لبخند باشی

که صدایت طعنه بزند به خش خش برگ ها

عاشقت شدم که شعرهایم مخاطب خاص داشته باشند

و آدم ها من و تو را با هم ورق بزنند

آن روز من به دلهره های بعد از نبودنت فکر نکردم

دلم خواست عاشقت شوم

تا رنگ فصل ها را ما تعیین کنیم.

 

"شیما سبحانی"


عطر بوسه

خیال قشنگی‌ست

اگر من

کلید بچرخانم

تو از پنجره تابیده باشی

و خانه عطر بوسه بگیرد.

 

"یاسمن احمدی"

بچسب به من!

بچسب به من!

مثل چای بعد از کار؛

مثل دیدار دانه‌ی انگور با لب؛

آن هم وسط تماشای فیلم‌های پر از بوسه؛

مثل خواب بعد از خواندن شعرهای مربوط...

 

مثل نوازش نرم آفتابِ اول صبح؛

مثل صبحانه‌ی بعد از حمام؛

مثل پیراهنی که اولین‌بار می‌پوشی و آینه از ذوق می‌خندد؛

مثل نشستن پروانه روی دستگیره‌ی در و کمی دیر شدن!

 

مثل کفش‌هایی که سمت روز تازه ایستادند؛

مثل سلام پیرمردی که بوی نان تازه جوانش کرده؛

مثل لبخند معشوقه‌ی چشم به‌راه و هنوز زیبایش؛

مثل خودمانی شدن اسم تو با لب‌هایم...

 

بچسب

بچسب به من

مرا به خودم بیاور

به لب‌هایت

به هرچه قشنگی در دنیاست...

 

"رسول ادهمی"


این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد

وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید


"سعدی"

-------------------------------------------


بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید

روی میمون تو دیدن درِ دولت بگشاید

 

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

 

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد

وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید

 

رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد

زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید

 

نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی

پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید

 

گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عُقبی

چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید

 

دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم

هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید

 

با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری

ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید

 

گر حلالست که خونِ همه عالم تو بریزی

آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید

 

چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند

پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید

 

سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن

نظری گر بربایی دلت از کف برباید

 

"سعدی"


گر ز بی مهری مرا ...

گر ز بی مهری مرا از شهر بیرون می‌کنی

دل که در کوی تو می‌ماند به او چون می‌کنی؟

"همایی نسائی"


به چه مشغول کنم دیده و دل

به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام

دل تو را می طلبد دیده تو را می جوید.

"صائب تبریزى"


دلتنگی ها هیچ وقت راه دوری نمی روند

هر بار گریه می کنم

و انگار

جمله ایی را گم کرده ام

دلتنگی ها هیچ وقت راه دوری نمی روند

مثل شانه های  مادر

که هر بار گریه کردم

لرزید...

 

دیگر چه فرقی می کند

حرفی که از دهانِ فنجان ها می گذرد و

دلم را گرم نمی کند

از کدام مزرعه قهوه به تنهایی ام ریخته است...

دیگر چه فرقی می کند

به صدای غمگین پرنده های پشتِ پنجره ام گوش بسپارم

یا با اولین قطار با خودم دور شوم

دیگر چه فرقی می کند... ،

 

هر بار گریه کردم

که قرار بود

چیزی نگویم...

 

"امیرمحمد مصطفی زاده"

موهایم را کوتاه خواهم کرد!

موهایم را کوتاه خواهم کرد!

این یک تهدید نیست

می ترسم...؛

 

مانند طفلی بازیگوش

قلبم را

چون بادکنکی در دست گرفته ای و

لای این شاخه های بلند

به بازی نشسته ای.

 

"مینو نصراللهی"

به خانه خواهم آمد

به خانه خواهم آمد

اگر جاده‌های طولانی صد پاره شوند

اگر این تاریکی‌ مرموز امان دهد

اگر سکوت، از سرِ زبان‌های بی‌ مهرِ ما بیفتد

اگر باران ببارد

و این کدورتِ هزار ساله را از دلهایمان بشوید

آه ... اگر باران ببارد

اگر باز دوستم داشته باشی‌.

 

"نیکى فیروزکوهی"

 

از کتاب: پرنده ای که از بام شما پرید / نشر مایا

تو مرا بشناس - نادر ابراهیمی

اگر نام مرا
با الماس بنویسند یا ننویسند
چه تفاوت؟
تو مرا بشناس...‏
تو مرا بخوان...‏
تو مرا دریاب‎!‎

‏"نادر ابراهیمی"‏

جنگ نابرابر

بار اول که دیدمت
هدیه ام برایت چه بود؟
بجز زخم های کهنه‎ !‎
که دیگر
هیچ رنگی از افتخار با خود نداشتند
زخم هایی که چکه چکه
حسرت می چکید از آنها‎!‎
حیف‎ !‎
نمی شود دوبار مرد
و این منم
مردی نیمه جان
در میانه جنگی نابرابر
تو با سلاح چشمانت
و من زخمی و بی سلاح‎!‎
تسلیم... افتاده بر خاک‎!‎

‏"حمید رسمتی"‏