بعد از نگاهت
با این عاشقانه های بی قرار
چه کنم؟
با این قرار های بی قراری
چه کنم؟
چیزی بگو
حرفی بپاش بر دهانِ این کوچه
که همهمه اش هر روز
زخمی تازه در دلم باز می کند...
"امیرمحمد مصطفی زاده"
دیر شده، می دانم!
باید بیایم
باران را در چشم هایت بند بیاورم؛
به قلبت نفوذ کنم و
خاطره ی سالها تنهایی ات را پاک کنم!
باید هر چه عشق دارم
به پایت بریزم
بعد از تو
هیچ حسّی به دردِ من نخواهد خورد...!
"مینا آقازاده"
نگران نباش
بتهای این بتکده مقدسند
همشان را روزی مردی سرشته است
که دست بر اندام من کشیده است
دستانت را
به گلهای سرخ و وحشی آغشته کن
اندام مرا لمس کن
از من بتی بساز
که هیچ پیامبری آن را نشکند
من عاشق بوسه هایت هستم
مرا با بوسه ای بشکن!
"سهام الشعشاع"
(شاعر سوری)
ترجمه: بابک شاکر
حدس می زنم
که خواهی گریخت
التماس نمیکنم
از پیات نمیدوم
اما صدایت را در من جا بگذار.
میدانم که از من دل میکنی
راهت را نمیبندم
اما عطر موهایت را در من جا بگذار.
میدانم که از من جدا خواهی شد
خیلی ویران نمیشوم
از پا نمیافتم
اما رنگت را در من جا بگذار.
احساس میکنم
تباه خواهی شد
و من خیلی غمگین میشوم
اما گرمایت را در من جا بگذار.
فرقش را با حالا میدانم
که فراموشم خواهی کرد
و من اقیانوسی خواهم شد
سیاه و غمانگیز
اما طعم بودنت را در من جا بگذار.
هر طور شده خواهی رفت
و من حق ندارم که تو را نگه دارم
اما خودت را در من جا بگذار.
"عزیز نسین"
شب ها که می خوابم
صدای چرخش دستگیره ی "در"
در خانه می پیچد
و تو پاورچین پاورچین
نزدیک می شوی
روی بستر تنم قدم می زنی
و عطرت
پر می کند مشامم را
چشمانم را باز می کنم
پرده تکان می خورد
پنجره ها به هم می کوبند
و چیزی
در درونم فرو می ریزد
چیزی مثل از دست دادن تو
کابوس نبودنت
چه غم انگیز است...
"سارا قبادی"
چه رفته است که صبحی دگر نمی آید
"شب فراق به پایان مگر نمی
آید؟ "
کجاست اهل دلی تا دعا کند، قدری
که از دعای چو من هیچ اثر نمی آید
هزار مرتبه در را زدم ولی افسوس
کسی به دیدن من پشت در نمی آید
نسیم های فراوان رسیده تا کنعان
ولی ز یوسف من یک خبر نمی آید
ز غربتم چه بگویم؟که سایه ام حتی
گذشته از من و از پشت سر نمی آید
هنوز می طلبد قلب من تو را ای عشق
اگر چه از تو به جز دردسر نمی آید
درخت خشکم و می دانم اینکه در آخر
برای دیدن من جز تبر نمی آید.
"رضا خادمه مولوی"
+ با تشکر از اقای پیرهادی برای ارسال شعر
چقدر صدای آمدنِ پاییز
شبیه صدای قدم های تو بود
ملتهب، مرموز، دوست داشتنی...
چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست
نه گرم، نه سرد، همیشه بلاتکلیف!
چقدر صدای خش خش برگ ها
شبیه صدای قلب من است
که خواست، افتاد، شکست...
چقدر این پیاده روها پر از آرزوهای من است
نارنجیِ یکدست، پُر از آدم های دست در دست، مست...
چقدر پاییز شبیه دلتنگی ست
شبیه کسی که بود، رفت
کسی که دیگر نیست.
"پریسا زابلی پور"
دکمه دکمه
روی تن هم بوسه بدوزیم
دلم می خواهد
دست من در آستین تو باشد
دست تو در آستین من
طوری که عطر تنمان گیج شود
و آغوش، نفهمد چه کسی
آن یکی را بیشتر از
آن یکی دوست دارد
راستش را بخواهی
من از این جنس سردرگمی ها
که نمی دانی تار عاشق تر است یا پود...
خوشم می آید ....
"رسول ادهمی"
جز احوالِ من
که مدت ها... مدت ها
از دیدنِ تو محروم بودم!
هــمه چیز خوب است
جز همان
گوشه ی خالیِ دلم...
"امیرمحمد مصطفی زاده"
سودای تو از سرم به در مینرود
نقشت ز برابر نظر مینرود
افسوس که در پای تو ای سرو روان
سر میرود و بیتو به سر مینرود.
"سعدی"
و تا میتوانى فاصله بگیر
دست بزن زیرِ چانه ات و از دور تماشایش کن
تحلیلش کن
ببین اصلاً ارزشش را دارد برگردى دوباره...؟
گاهى آنقَدر غرق میشویم در رابطه هایمان
که کور میشویم!
کر میشویم!
فاصله
همیشه هم بد نیست!
"علی قاضی نظام"
نه پر دارم
نه پرواز می دانم
اما، وقتی
"دوستت دارم" می گویی
و ترانه عاشقانه می سرایی
من بال در می آورم
و تمام هستی را
از اولِ "بود"
تا لحظه ی "نبود"
می پیمایم!
کاش بدانی
پرم می دهی
وقتی از عشق می گویی...
"لیلا خراسانی فر"
برگرفته از وبلاگ شاعر: نامحرمانه
بردند سر دار و تو انگار نه انگار !
جان می کنم و محو تماشایی و هر روز...
این حادثه تکرار و تو انگار نه انگار!
دل تنگی و بی هم نفسی حال خرابی ست
روی دلم آوار و تو انگار نه انگار!
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار!
بی مرگ نشد لایق چشمان تو باشم
حالا شدم انگار و تو انگار نه انگار!
با عشق تو میمانم و میمیرم اگر چه
من میشوم آزار و تو انگار نه انگار!
"حسین عابدی"
-----------------------------------
پ.ن: این شعر ویرایش شده نسخی اصلی هست که بنظرم این ویرایش مثبت بوده.
نسخه اصلی: وبلاگ "هم قافیه با باران"
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
"حافظ"
------------------------------------
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچه ترکیب تخته بند تنم
اگر ز خون دلم بوی شوق میآید
عجب مدار که همدرد نافه ختنم
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم
"حافظ"
عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
هر که جز عاشقان ماهی بیآب دان
مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر.
"مولانا"
+ 8 مهرماه، روز بزرگداشت مولانا گرامی باد.
جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست
مدام آتش شوق تو در درون منست
چنانکه یکدم از آن آتشم رهائی نیست.
"عبید زاکانی"
به یاد سلام تو،
لبانم همیشه ترند
و در انتظار گامهایت
چشمانم را در امتداد کوچه
وجب به وجب کاشته ام..!
ای ساده ترین!
از کدامین خیال عبور می کنی؟
راهی را نشانم بده
برای تو سبز مانده ام..!
"یاشار عبدالملکی"
آرامشت مسریست
آنقدر که سرایت کرده است
به پیراهن سفیدت
بانو
لحظه ای بایست
مقابل باد
تا با اهتزاز پیراهنت
دنیا از جنگ بایستد.
"وحیدرضا سیاوشان"
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
"حافظ"