...
من و تو کودکان سالخورده ای بودیم
که فکر می کردیم عشق
پروانه ای در میان انگشت هایمان است
که هر گاه مشتمان را به رویش وا کنیم
دوباره بر دستهایمان خواهد نشست...
من و تو
فرصتِ زندگیِ هم بودیم
ما
همدیگر را از دست داده ایم...
"مصطفی زاهدی"
از کتاب: دست هایش بوی نرگس می داد
ما همدیگررا...
غمناک زیبا