...
و من چه تابانم با دیدار تو
بعد از قرن ها که در میان اعصار و زنان
گم شده بودی ...
نخستین دیدار ما، در روزگاران گذشته بود
ما در آن روزگاران، ساده بودیم
و دامنکشان عزت،
و بر دروازه قاره های دشمنی
گذرنامه سفر گدایی نمی کردیم
هان اینک ما دوباره یکدیگر را دیدار می کنیم
بیرون زمان و مکان.
در تو خیره می شوم،
چشمانت چون مرکب چینی سیاه است
الفبایم را در آن ها فرو می برم،
و برای تو این کارت پستال غرناطه ای را می نویسم
و شب فریاد می زند: "به او بگو".
"غاده السمان"
ترجمه: دکتر عبدالحسین فرزاد
از کتاب: ابدیت، لحظه عشق
بخشی از شعر بلند: عشق در غرناطه
-----------------------------------------------
پاورقی: غرناطه نام شهری در اندلس قدیم (اسپانیای کنونی) بوده است.
غاده السمان، شاعرو نویسنده معاصر عرب، متولد 1942 دمشق، سوریه
غزل کرگدن
کرگدن پوستی از وحشتِ سرما دارد
کرگدن چشم به سرسختیِ فردا دارد!
می کشد طالعِ تنهاییِ خود را بر دوش
گرچه انگار تنی سخت شکیبا دارد
کرگدن بُهتِ زمان است که با اندوهش
روی پیشانیِ تبدارِ زمین جا دارد
توی یک دشت که از هر هَیَجانی خالی است
کرگدن، کوهتر از کوه، تماشا دارد!
کرگدن این مَنِ تنهاست که در چشمانش
بُغضِ یک نسل فروریخته را می بارد…!
دکتریدالله گودرزی