تو رفته ای که بی من تنها سفر کنی
من مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم
تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی
من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم.
"فریدون مشیری"
(شعر کامل در ادامه مطلب)
--------------------------------------
دفتر عشق:
نمی دانم چرا این عقل
یقه ی دلم را رها نمی کند!
مگر تقصیر من است؟
که تو را با دلم می خواهم و
با عقلم جور درنمی آیی!!"ناشناس"
-------------------------------------------------
متن کامل شعر:
در صبح آشنایی شیرین مان تو را
گفتم که مرد عشق نئی! باورت نبود
در این غروب تلخ جدایی هنوز هم
می خواهمت چو روز نخست ولی چه سود؟
می خواستی به خاطر سوگندهای خویش
در بزم عشق بر سر من جام نشکنی
می خواستی به پاس صفای سرشک من
اینگونه دلشکسته به خاکم نیفکنی
پنداشتی که کوره سوزان عشق من
دور از نگاه گرم تو خاموش می شود؟
پنداشتی که یاد تو ، این یاد دلنواز
در تنگنای سینه فراموش می شود؟
تو رفته ای که بی من تنها سفر کنی
من مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم
تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی
من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم
روزی که پیک مرگ مرا می برد به گور
من شب چراغ عشق تو را نیز می برم
عشق تو نور عشق تو عشق بزرگ توست
خورشید جاودانی دنیای دیگرم!
"فریدون مشیری"
(پاییز 1336)
(از مجموعه: ابر و کوچه)
زنده باد نیما عزیز از زحمات خوبت در این سال متشکرم انسان های اهل دل چون شما را دوست دارم و پیشاپیش سال نو را ب شما تبریک میگوییم و سال خوبی را برای شما و کوچه باغ شعر آرزومندم .......
باران برای من و تو می بارد
برای من و تویی که
سال هاست پشت پنجره های اتاقمان
چیزی شبیه به عشق را گم کرده ایم
برای من و تویی که
سال هاست سکوتمان را
با تیک تاک عقربه های ساعت
فریاد زده ایم
از تو یک خواهش دارم
این بار که باران آمد
بارانی ات را بپوش
و از خانه بیرون بیا
من هم به رسم گذشته
با گل سرخی به دیدارت می آیم
باران دوباره ما را
از حادثه عشق
خیس خواهد کرد ...
((محمد شیرین زاده))