اگر خوشبختی را برای یک ساعت می خواهید، چرت بزنید.
اگر خوشبختی را برای یک روز می خواهید، به پیک نیک بروید.
اگر خوشبختی را برای یک هفته می خواهید، به تعطیلات بروید.
اگر خوشبختی را برای یک ماه می خواهید، ازدواج کنید.
اگر خوشبختی را برای یک سال می خواهید، ثروت به ارث ببرید.
اگر خوشبختی را برای یک عمر می خواهید،
یاد بگیرید کاری را که انجام می دهید دوست داشته باشید.
"استیو جابز"
+ با تشکر از آقا مهدی برای ارسال این متن زیبا
ایران به آتش میکشد خاموشی تاریخ را
هوشیار پایان میدهد مدهوشی تاریخ را
ایران به شوق زندگی در مرگ رویینتن شده
مرد و زنش تلفیقی از ابریشم و آهن شده
ایران پر است از عاشقان، این گنجهای بیشمار
مرزیست پر گوهر ولی، با رنجهای بیشمار
در بند بنشانم ولی از بندها آزاد شو
قلب مرا ویران کن با خون من آباد شو
ما قرنها پای وطن پیدا و پنهان ماندهایم
ما پای فرهنگی کهن با نام ایران ماندهایم
ایران به آتش میکشد خاموشی تاریخ را
هوشیار پایان میدهد مدهوشی تاریخ را
ایران به شوق زندگی در مرگ رویینتن شده
مرد و زنش تلفیقی از ابریشم و آهن شده
ایران پر است از عاشقان، این گنجهای بیشمار
مرزیست پر گوهر ولی، با رنجهای بیشمار
"افشین یداللهی"
------------------------------------------------------------
+ دانلود تیتراژ پایانی "سریال معمای شاه" با صدای سالار عقیلی
اینکه شمعدانی را "جانم" صدا می زنم،
دست خودم نیست
همیشه فکر می کنم که گلها را
تو به دنیا آوردی
به گلهای مریم و نرگس و یاس
یا همین بنفشه و شب بو
نگاه کن
زیبایی شان به تو رفته
تنهایی شان به من.
"حمید جدیدی"
دوست داشتن
گاهی وقت ها تحمل است
اینکه بتوانی با زخم های زندگی
هنوز سرپا ایستاده باشی.
دوست داشتن
گاهی وقت ها، زندگی ست
همانند سینه ای بدون نفس،
از مرگِ
قلب بدون عشق
آگاه باشی.
دوست داشتن
گاهی وقت ها
سنگین است
به سان
سنگینیِ لیاقت دوست داشته شدن
و بعضی وقت ها
دوست داشتن
حیاتی دیگر است
زنده نگه داشتن
کسی درون ات
حتی
با وجود این فاصله های دور.
"اُزدمیر آصف"
(ترجمه: سیامک تقی زاده)
میخانه ها را وا کنید ای باده خواران
پیمانه را احیا کنید ای میگساران
باده درساغرکنید توبه ی دیگر کنید
توبه ها را بشکنید، توبه ها را بشکنید، آمد بهاران
توبه ها را بشکنید، توبه ها را بشکنید، آمد بهاران
یادی از آیین مستانی کنید
تا سحر پیمانه گردانی کنید
تا سحر معشوقه بازی های عرفانی کنید
مست پنهانی کنید ای بیقراران
توبه ها را بشکنید، توبه ها را بشکنید، آمد بهاران
توبه ها را بشکنید، توبه ها را بشکنید، آمد بهاران
عاشقان غوغا کنید بر دل شیدا کنید
یک نفس گر می توان ساغر زدن
پس چرا اندیشه فردا کنید
پیمانه را احیا کنید ای بیقراران
توبه ها را بشکنید، توبه ها را بشکنید، آمد بهاران
توبه ها را بشکنید، توبه ها را بشکنید، آمد بهاران
"پرواز همای"
------------------------------------------------------------
+ دانلود آهنگ "توبه ها را بشکنید از گروه مستان و همای
درباره شاعر:
پرواز همای متولد 20 بهمن ۱۳۵۸، احمدسرگوراب، شفت، گیلان ، با نام پیشین سعید جعفرزاده احمد سرگورابی از خوانندگان ایران است. وی همراه با گروه مستان که مجموعهای از نوازندگان سازهای ایرانی هستند، سبک تازهای از موسیقی سنتی را ارائه میدهند. وی همچنین خواننده گروه ارکسترال به آهنگسازی شهرداد روحانی در آمریکا بوده است.
تو که می خندی
گوشه های لبت
به بهشت می رساند مرا
و ترانۀ قلبت دنیا را
به لبخندی آلوده می کند
که یک لحظه به دنیا می آید
و برای همیشه خاطره اش
در ذهن جاذبۀ ماه و دریا می ماند
و هیچ آسمانی
توان اندازه کردنِ گرمای آن را
نخواهد داشت
هر روز ِ بی تو ...
یک روز ِ از دست رفته است
که لبخندی به وسعت زندگی
در آن می میرد !
"پرویز صادقی"
نبودنت
نقشه ى خانه را عوض کرده است
و هرچه مى گردم
آن گوشه ى دیوانه ى اتاق را پیدا نمى کنم
احساس مى کنم
کسى که نیست
کسى که هست را
از پا درمى آورد.
"گروس عبدالملکیان"
ﮐﺎﺵ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ
ﺳﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺭﺱ
ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ ﺷﺎﺧﻪ ﺭﺍ !؟
ﮐﺎﺵ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺍﻣﻼﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﺗﺮ ﻓﻌﻞ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻌﻨﯽ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﯽ
ﻓﺮﻗﯽ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﺳﯿﺐ ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﯾﺎ
ﻣﻦ
ﺍﺯ
ﻗﻠﺐ
ﺗﻮ.
"ﺑﻬﺮﺍﻡ ﻣﺤﻤﻮﺩﯼ"
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﮐﻮﻩ ﺍﻡ
ﺗﻮ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺟﻨﮕﻞ
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ
ﺑﺮﺍی تو ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ
ﺩﻟﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺷﻮﺩ
ﺑﺮﮒ ﻫﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻧﺪ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﮐﻪ ﺷﻮﯼ
ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ
ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ، ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﺗﻠﺦ
ﻣﻦ ﺍﻣﺎ
فقط هرازگاهی
ﭼﻨﺪ ﺳﻨﮓ ﺭﯾﺰﻩ ﮐﻮﭼﮏ
ﺍﺯ ﺩﻟﻢ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ.
"ﻣﺤﺴﻦ ﺣﺴﯿﻨﺨﺎﻧﯽ"
ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺕ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺤﻤﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ
ﻭ چشمهای ﺁﺑﯽ ﺍﺕ
ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ!
ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺕ
ﺭﺍﻫﯽ ﺟﺰ ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﮕﺬﺍﺷﺖ...
ﺣﺎﻻ
ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ!
ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﺩﯼ؟
"بهرام محمودی"
+ کانال شعر "بهرام محمودی":
http://telegram.me/bahrammahmoodi
و آغاز سفر یادم نیست
و می اندیشم
کدامین دست مرا
چنین آغشتۀ عشق
در ایستگاهی پیاده کرده است
که ریل هایش
از زاویه خارج شده اند
و من
به آخر دنیا رسیده ام
بی آنکه سفر کرده باشم.
چمدان دلتنگی ام را
زیر سر خستگی هایم می گذارم
و بر نیمکتی دراز می کشم
که آسمانش
پر از سوت قطار است هنوز
پلک هایم ترمز می کنند
و در خوابی می افتم
که تمام ایستگاه را
برای پیاده شدنت
با آغوش انتظار
آذین بسته است.
و تو در قطار افکار من
در راهی
بوی گل گرفته چشمانم
می شنوی ؟!
"پرویز صادقی"
زنانگی یعنی اینکه
گوشی تلفن را برداری
و برای جایی رفتن از کسی اجازه بگیری...
نه که عهد قجر باشد،
نه که اجازه ات دست خودت نباشد،
یک وقت هایی
آدم دلش می خواهد اجازه اش را بدهد دست کسی
تا دلش قرص شود که مهم است برای کسی!
این روزها که
بی اجازه و به اختیار می زنم بیرون
انگار بی کَس ترین زن عالمم...!
"پریسا زابلی پور"