من از خیابان هایی که تو را دیده اند می پرسم :
گام هایِ ما چرا به مقصد نرسید؟
میان شمشاد ها و کاج ها و چهارراه ها
میان گلخانه ها و کتابخانه ها و نیمکت ها
من از خیابان هایی که تو را دیده اند می پرسم :
دستانمان را که به غارت برد؟
و عشق
کجای داستان به زمین افتاد؟
من پایبند گلدان های کوچک طاقچه
دیوانه ی رقص پروانه
آغشته ی شعر
آزاده ی دل بودم
پس این ابر های تو در توی در هم فشرده ی فاصله
بغضِ "ها" کردنِ کدام نفرینِ پنهانی بود؟
من از خیابان هایی که تو را دیده اند می پرسم :
گام هایِ ما چرا به مقصد نرسید؟
و عشق
کجای داستان به زمین افتاد؟
"نازنین.ی"
برگرفته از وبلاگ شاعر: آرامش خیال
عالی
آخر قصه را بردار و با خودت ببر
همان یکی بود و یکی نبود
همان گنبد کبود
را برای من بگذار
در فکر شروعی دوباره ام
من بودم و هنوز کس دیگری نبود
((نیکی فیروزکوهی))
دور می شوی
از من
از نگاهم
دوست داشتنم.....
و من
تک مسافرِ قطارِ فاصله ام
که تو حتی
برای بدرقه ام
دست هم تکان نمی دهی
سارا قبادی
من میخواهم...
تو میخواهی...
مشکل از ما نیست...
گاهی عشق
آدم ها را کنارِ هم نمیخواهد!
ساناز نجفی