نه
در خیال، که رویاروی میبینم
سالیانی
بارآور را که آغاز خواهم کرد.
خاطرهام
که آبستنِ عشقی سرشار است
…
□
خانهیی
آرام و
اشتیاقِ
پُرصداقتِ تو
تا
نخستین خوانندهی هر سرودِ تازه باشی
چنان
چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛
چرا
که هر ترانه
فرزندیست
که از نوازشِ دستهای گرمِ تو
نطفه
بسته است...
میزی
و چراغی،
کاغذهای
سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده،
و
بوسهیی
صلهی
هر سرودهی نو.
□
و
تو ای جاذبهی لطیفِ عطش که دشتِ خشک را دریا میکنی،
حقیقتی
فریبندهتر از دروغ،
با
زیباییات ــ باکرهتر از فریب ــ که اندیشهی مرا
از
تمامیِ آفرینشها بارور میکند!
در
کنارِ تو خود را
من
کودکانه
در جامهی نودوزِ نوروزیِ خویش مییابم
در
آن سالیانِ گم، که زشتاند
چرا
که خطوطِ اندامِ تو را به یاد ندارند!
□
خانهیی
آرام و
انتظارِ
پُراشتیاقِ تو تا نخستین خوانندهی هر سرودِ نو باشی.
خانهیی
که در آن
سعادت
پاداشِ
اعتماد است
و
چشمهها و نسیم
در
آن میرویند.
بامش
بوسه و سایه است
و
پنجرهاش به کوچه نمیگشاید
و
عینکها و پستیها را در آن راه نیست.
...
□
تو
را و مرا
بیمن
و تو
بنبستِ
خلوتی بس!
که
حکایتِ من و آنان غمنامهی دردی مکرر است
...
□
تو
و اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
من
و خانهمان
میزی
و چراغی...
آری
در
مرگآورترین لحظهی انتظار
زندگی
را در رؤیاهای خویش دنبال میگیرم.
در
رؤیاها و
در
امیدهایم!
"احمد
شاملو"
۲۴ اردیبهشتِ ۱۳۴۲
از
مجموعه: آیدا در آینه
شعر:
سرودِ آن کس که از کوچه به خانه باز میگردد
برگرفته
از کتاب: گزینه اشعار احمد شاملو
انتشارات
مروارید / چاپ دهم، 1388
)متن کامل شعر در ادامه مطلب(
متن
کامل شعر:
نه
در خیال، که رویاروی میبینم
سالیانی
بارآور را که آغاز خواهم کرد.
خاطرهام
که آبستنِ عشقی سرشار است
کیفِ
مادر شدن را
در
خمیازههای انتظاری طولانی
مکرر
میکند.
…
□
خانهیی
آرام و
اشتیاقِ
پُرصداقتِ تو
تا
نخستین خوانندهی هر سرودِ تازه باشی
چنان
چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛
چرا
که هر ترانه
فرزندیست
که از نوازشِ دستهای گرمِ تو
نطفه
بسته است...
میزی
و چراغی،
کاغذهای
سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده،
و
بوسهیی
صلهی
هر سرودهی نو.
□
و
تو ای جاذبهی لطیفِ عطش که دشتِ خشک را دریا میکنی،
حقیقتی
فریبندهتر از دروغ،
با
زیباییات ــ باکرهتر از فریب ــ که اندیشهی مرا
از
تمامیِ آفرینشها بارور میکند!
در
کنارِ تو خود را
من
کودکانه
در جامهی نودوزِ نوروزیِ خویش مییابم
در
آن سالیانِ گم، که زشتاند
چرا
که خطوطِ اندامِ تو را به یاد ندارند!
□
خانهیی
آرام و
انتظارِ
پُراشتیاقِ تو تا نخستین خوانندهی هر سرودِ نو باشی.
خانهیی
که در آن
سعادت
پاداشِ
اعتماد است
و
چشمهها و نسیم
در
آن میرویند.
بامش
بوسه و سایه است
و
پنجرهاش به کوچه نمیگشاید
و
عینکها و پستیها را در آن راه نیست.
□
بگذار
از ما
نشانهی
زندگی
هم
زبالهیی باد که به کوچه میافکنیم
تا
از گزندِ اهرمنانِ کتابخوار
ــ
که مادربزرگانِ نرینهنمای خویشاند ــ امانِمان باد.
تو
را و مرا
بیمن
و تو
بنبستِ
خلوتی بس!
که
حکایتِ من و آنان غمنامهی دردی مکرر است:
که
چون با خونِ خویش پروردمِشان
باری
چه کنند
گر
از نوشیدنِ خونِ منِشان
گزیر
نیست؟
□
تو
و اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
من
و خانهمان
میزی
و چراغی...
آری
در
مرگآورترین لحظهی انتظار
زندگی
را در رؤیاهای خویش دنبال میگیرم.
در
رؤیاها و
در
امیدهایم!
"احمد
شاملو"
۲۴ اردیبهشتِ ۱۳۴۲
از
مجموعه: آیدا در آینه
شعر:
سرودِ آن کس که از کوچه به خانه باز میگردد
برگرفته
از کتاب: گزینه اشعار احمد شاملو
انتشارات
مروارید / چاپ دهم، 1388
یا شایدم شرح حال این شعر شدین :
باز گذشته ام از سفر
سفر از من باز نمی گردد
" شمس لنگرودی"
شاید
سلام ؛ درباره ی این پست قبلا یه سوالی پرسیده بودم !
قرار شد بعد سفرتون جواب بدین (:
من هنوز از سفر برنگشتم خب
یک سری متن و به اصطلاح دلنوشته در این مدت اخیر در فضای مجازی به نام شاملو منتشر شده است که به گمان من هرفرد مطلعی که تنها چند بیت از اشعار شاملو را خوانده باشد به راحتی متوجه خواهد شد
متاسفانه بسیاری از این اشعار و نوشته ها تا حدی نشر و توزیع شده که شاید هیچ کس را به شک و تردید نینداخته است .
.
1_هیتلر موسلینی استالین ناپلئون همه احمق بودند ! کدام مرد عاقلی بجای بافتن موی معشوقه اش عمرش را صرف جنگ میکند .
2_ این چه بهشتی ست ؟ بهشت است یا روسپیخانه ؟ خُب اگر بهشت این است و با این همه وعده !چرا روی زمین به همین جرم میگیرید ، میبرید ، در بند میکنید ، سنگسار میکنید ، میکشید ؟!
چه کسل کننده است این بهشت .
3- آنهایی که ما را از دوستی با جنس مخالف با آتش جهنم میهراسند، خود نمازشان را به امید همخوابی با حوریان بهشتی میخوانند
4-دلهای ما که بهم نزدیک باشد ، دیگر چه فرقی می کند که کجای این جهان باشیم ; دور باش اما نزدیک ... من از نزدیک بودنهای دور می ترسم .
5-اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست سرت را بالا بگیر و لبخند بزن فهمیدن احســاس کار هر آدمی نیست
6- لمسِ تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغیِ لبت ، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند
هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد…..
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من!
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه
ـ یک نگاه حتی ـ حرامم باد !
اگر تو عاشق من نباشی
"عباس آب برین"
7-خدا مرا از بهشت راند، از زمین ترساند
شما مرا از زمین راندید،از خدا ترساندید
من اینک در کنار شیطان آرام گرفته ام
که نه مرا از خویش می راند و نه از هیچ می ترساند
8-من عاشقانه دوستش دارم.
و او عاقلانه طــردم میکند.
منطق او حتی از حماقت من هــم
احمقانه تر است.. .
9- سربرشانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه ازبهشت به رقص درآیی قصه عشق انسان بودن ماست .
10-من زندگی خودم را میکنم و
برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم .
چاقم,لاغرم,قد بلندم,کوتاه قدم,سفیدم,سبزه ام همه به خودم مربوط است
مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن
روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است
زندگی کن به شیوه خودت
با قوانین خودت
با باورها و ایمان قلبی خودت
مردم دلشان می خواهد
موضوعی برای گفتگو داشته باشند
برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی
هر جور که باشی
حرفی برای گفتن دارند
شاد باش و
از زندگی لذت ببر
چه انتظاری از مردم داری ؟؟؟
آنها حتی پشت سر خدا هم
حرف می زنند!!!!
: اگر خواستی چیزی را پنهان کنی لای یک کتاب بگذار!
این ملت کتاب نمیخوانند.....
لطفا اگه امکانش بود این متن رو توی وبلاگتون قرار بدین تا از اسم شاملو بیشتر از این سواستفاده نشه و جلوی تحریف اشعار مرد بزرگ ادبیاتمان را بگیریم
بنظر شما مفهوم این قسمت چیه :
بگذار از ما
نشانه زندگی
هم زباله یی باد که به کوچه می افکنیم
تا از گزند اهریمنان کتاب خوار
- که مادربزرگان نرینه نمای خویش اند - امانمان باد
؟
سلام
از سفر که برگشتم حتما در موردش فکر میکنم و براتون می نویسم.
و تو ای جاذبهی لطیفِ عطش که دشتِ خشک را دریا میکنی،
حقیقتی فریبندهتر از دروغ،
با زیباییات ــ باکرهتر از فریب ــ که اندیشهی مرا
از تمامیِ آفرینشها بارور میکند!
در کنارِ تو خود را
من
کودکانه در جامهی نودوزِ نوروزیِ خویش مییابم
در آن سالیانِ گم، که زشتاند
چرا که خطوطِ اندامِ تو را به یاد ندارند!
شعر شاملو چنان با شکوه و قدرتمنده که در حضورش هر شعر پیش پا افتاده ای رو باید بی صدا خواند. شعری به شکوه سمفونی های بتهون ، وقتی چون پتک قاضی بر میز داوری هنر ... حرف آخر را می کوبد.
دیشب که بعد از چند وقت کتاب شاملو رو باز کردم و شروع کردم به خواندن اشعار، فکر کنم هیمن حس که میگی رو داشتم. اصلا انگار بعضی اشعار حس حماسی دارن. قوی و با صلابت.
این هم بگم که اشعار شاملو برای من صفر و یک هستن.
یعنی یا خیلی خوبن یا خیلی بد!
حد وسط نداره