کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

عاشق روزهایی هستم

عاشق روزهایی هستم که
مهربان می شوی...
حتی اگر نفهمم چرا...!

 

"علیرضا اسفندیاری "

----------------------------------------------------


دفتر عشق:

وقتی دلتنگ باشی

تمام آرامش یک ساحل را هم به تو بدهند

باز هم

دل تو بارانیست

خیس تر از دریا

خراب تر از امواج...

آدم چقدر زود پیر می شود ؛

وقتی احساسش ،

اضافه تر از درک آدم هاست..!

"ناشناس"

(برگرفته از اینترنت)

 

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

 
ای کشته ی سوزانده ی بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج

یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج.

"فاضل نظری"


 

برگرفته از وبلاگ: ساده اما قشنگ


هنوز آنقدر عاشق هستم

کلاغ ها مُدام

خبرهای بدی از تو می آورند!

تو اما نگران نباش

هنوز آنقدر عاشق هستم

که هر صبح

سر از آغوش تو دربیاورم.

 

"مینا آقازاده"

ای که برداشتی از شانه‌ی موری باری

ای که برداشتی از شانه‌ی موری باری

بهتر آن بود که دست از سر من برداری

 

ظاهر آراسته‌ام در هوس وصل، ولی

من پریشان‌ترم از آنم که تو می‌پنداری

 

هرچه می‌خواهمت از یاد برم ممکن نیست

من تو را دوست نمی‌دارم اگر بگذاری

 

موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگر

به دل سنگ تو از من نرسد آزاری

 

بی‌سبب نیست که پنهان شده‌ای پشت غبار

تو هم ای آینه از دیدن من بیزاری؟!

 

"فاضل نظری"


از کتاب: آن‌ها 


دیر آمده ای

دیر آمده ای

محبوب من

آنقدر دیر

که به پنج زبان زنده ی دنیا هم

دوستم بداری

هیچ اتفاق عاشقانه ای

سکوت بارانی این دیدار را نخواهد شکست!

گل سرخ ات را

بر سر این شعر پرپر کن

ردیف و قطعه را هم به خاطر بسپار

تاوان دیر رسیدن گاهی

تنها

با یک عمر گریه پرداخت می شود!

 

"بهرام محمودی"

دلتنگی ...

دلتنگی

رودخانه ای ست

که به هیچ دریایی

 نمی ریزد.

 

"سارا شاهدی"

 

برگرفته از وبلاگ: کافه دلتنگی


تشویش

وقتی از قتل قناری گفتی

دل پر ریخته ام وحشت کرد

وقتی آواز درختان تبر خورده ی باغ

در فضا می پیچید

از تو می پرسیدم:

«به کجا باید رفت؟»

 

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غمم از غربت تنهایی هاست

برگ بید است که با زمزمه جاری باد

تن به وارستن از ورطه هستی می داد.

 

یک نفر دارد فریاد زنان می گوید:

«در قفس طوطی مرد

و زبان سرخش

سر سبزش را بر باد سپرد»

 

من که روزی فریادم بی تشویش

می توانست جهانی را آتش بزند

در شب گیسوی تو

گم شد از وحشت خویش.

 

"حمید مصدق"

 

برگرفته از کتاب: "در کوچه باغ شعر نو" / به کوشش پروانه طاهری

انتشارات محراب دانش / چاپ دوم 1388



عشق من و تو

ﻋﺸﻖ
ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ
ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ
ﻧﺘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ.

 

"علیرضا اسفندیاری "

ای از ورای پرده‌ها تاب تو تابستان ما

ای از ورای پرده‌ها تاب تو تابستان ما
ما را چو تابستان ببر دلگرم تا بستان ما
ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیا
تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما

تا سبزه گردد شوره‌ها تا روضه گردد گورها
انگور گردد غوره‌ها تا پخته گردد نان ما
ای آفتاب جان و دل ای آفتاب از تو خجل
آخر ببین کاین آب و گل چون بست گرد جان ما

شد خارها گلزارها از عشق رویت بارها
تا صد هزار اقرارها افکند در ایمان ما
ای صورت عشق ابد خوش رو نمودی در جسد
تا ره بری سوی احد جان را از این زندان ما

در دود غم بگشا طرب روزی نما از عین شب
روزی غریب و بوالعجب ای صبح نورافشان ما
گوهر کنی خرمهره را زهره بدری زهره را
سلطان کنی بی‌بهره را شاباش ای سلطان ما

کو دیده‌ها درخورد تو تا دررسد در گرد تو
کو گوش هوش آورد تو تا بشنود برهان ما
چون دل شود احسان شمر در شکر آن شاخ شکر
نعره برآرد چاشنی از بیخ هر دندان ما

آمد ز جان بانگ دهل تا جزوها آید به کل
ریحان به ریحان گل به گل از حبس خارستان ما

"مولانا"
دیوان شمس / غزلیات

بغضم را در تنهایی شکستم

دوست نداشتم

خبر رفتنت را

کسی بفهمد

بغضم را در تنهایی شکستم

مثل قاصدکی که

جای باد

به باران فکر می کرد.

 

"محسن حسسینخانی"

 

از مجموعه در دست چاپ: "باران بعد رفتنت بند نمی آید"

-------------------------------------------------------------------------

 


+ اولین کارگاه تخصصی شعر آزاد در کرمانشاه توسط محسن حسینخانی برگزار می شود.

مهلت ثبت نام تا 30 آبان 1394

برای اطلاعات بیشتر با شماره همراه 09189230017 تماس حاصل فرمایید.


ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

و این منم
زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دست‌های سیمانی.
...

در کوچه باد می آید
این ابتدای ویرانی است
آن روز هم که دست‌های تو ویران شدند باد می آمد
ستاره های عزیز
ستاره های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می‌گذرد
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سرشکسته پناه آورد ؟
ما مثل مرده های هزاران هزارساله به هم می رسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار، ای یگانه ترین یار

آن شراب مگر چندساله بود ؟

ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ تخیل
به داس های واژگون شده ی بیکار
و دانه های زندانی.
نگاه کن که چه برفی می بارد ...
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
و سال دیگر وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره هم‌خوابه می‌شود
و در تنش فوران می‌کنند
فواره های سبز ساقه های سبک‌بار
شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانه ترین یار
ایمان بیاوریم به آغاز فصل  سرد ...

 

"فروغ فرخزاد"

 

از مجموعه: "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد"

برگرفته از کتاب: "در کوچه باغ شعر نو" / به کوشش پروانه طاهری

انتشارات محراب دانش / چاپ دوم 1388

--------------------------------------------------------------


پ.ن: در جستجویی که در اینترنت داشتم متوجه شدم که تمامی نسخه های موجود این شعر زیبا -که یکی از آثار برجسته زنده یاد فروغ فرخزاد است- پر از ایرادهای نوشتاری و ویرایشی است! لذا سعی شده متن ذیل کاملا منطبق با نسخه کتاب بوده و از نظر ویرایشی و ویراستاری نیز (نه کامل) بلکه تا حد امکان بدون ایراد تقدیم دوستان شود.

خوانش متن کامل این شعر زیبا را به همه دوستان توصیه می کنم.


 (شعر کامل در ادامه مطلب)

 

ادامه مطلب ...

اندکی مرا دوست داشته باش

کمی
فقط اندکی
مرا دوست داشته باش
من با کمترینِ تو
به جنگ
تمام نفرت های دنیا می روم


"علیرضا اسفندیاری"

 

برگرفته از وبسایت شاعر:

http://alireza-esfandiyari.com/


دوست دارم که یک شبه ...

...

دوست دارم که یک شبه

شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و

از ازدحام خیابان عبورم دهی!


حالا می روم که بخوابم!
خدا را چه دیده ای!
شاید فردا
به هیئت پیرمردی برخواستم!
تو هم از فردا،
دست تمام پیرمردان وامانده در کنار خیابان را بگیر!
دلواپس نباش!
آشنایی نخواهم داد!
قول می دهم آنقدر پیر شده باشم،
که از نگاه کردن به چشم هایم نیز،
مرا نشناسی!
شب بخیر!

 

"یغما گلرویی"

 

از مجموعه: مگر تو با ما بودی!؟

(پیش از پریروز شدن ِ امروز)


(شعر کامل در ادامه مطلب)

  ادامه مطلب ...

اگر انسان نخستین بودم

اگر انسانِ نخستین بودم

برای گفتن از عشق

لب های تو را بر دیوار غار نقاشی می کردم.

برای محبت،

دستانت را

و برای زیبایی،

موهایت را ...

برای جنگ،

برای جنگ حتما چشمانت را می کشیدم.

 

قرن ها بعد شاید

گوشه ی همین غار

باستان شناسی

اجداد گوش ماهی ها  را کشف می کرد

_ جمجمه ی مردی که صدای تو در آن می پیچید _

ولی باور کن هیچوقت نخواهند فهمید

آتش

اختراع مردی ست

که شب ها

برای تصویر تو

بر دیوار غار دلتنگ می شد.

 

"حسین غلامی خواه"

 

از مجموعه شعر دوم (نسخه الکترونیکی)

 -------------------------------------------------------------------------


+ لینک دانلود دومین مجموعه شعر حسین غلامی خواه


برگرفته از وبلاگ شاعر:

بهار نبش قبر پرستو هاست....


صدای سکوت

گفتن "دوستت دارم" ها
هیچ فایده ای ندارد!
باید آنها را
روی سنگفرش خیابان نوشت...
شاید رهگذری خواند
دلش تپید...
ماند و نرفت.
وگرنه،
گفتن های من،
همه را مسافر کرد!

"علیرضا اسفندیاری"


از مجموعه شعر "صدای سکوت"


 

من از اتفاق های بین مان می ترسم

من از اتفاق های بین مان می ترسم!

همین چیزهایی که تو فکر می کنی بی اهمیت هستند
همین نگاه های سر سری تو، لعنتی!
اینها چیزهایی که هستند

که به راحتی می توانند من را عاشق کنند!

 

"علیرضا اسفندیاری"

ابرها راه گم کرده اند

ابرها

راه گم کرده اند

وگرنه

کوچه ی بی درخت

باران می خواهد چه کار!؟

که تنهایی کبوتری را

تا پشت بی قراری پنجره ی ما بکاشند!؟

یا غربت لنگه کفشی خیس را

روی سیم های چراغ برق؛

که هی از بندهایش

اشک می چکد...!؟

درخت باران می خواهد چه کار!؟

 

پنجره باران می خواهد.

نگاه خسته باران می خواهد.

دلتنگی...

دلتنگی باران می خواهد.

 

"محسن حسینخانی"

 

از کتاب: کودکی ام را پس بدهید

ﻗﺮﺍﺭ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻮﺩ

ﻗﺮﺍﺭ ﻣﺎ
ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ...
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺗﻮ
ﻭ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﺖ
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ!
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ
ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﺑﻮﺳﻪ
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ ...
ﻭ ﺻﺒﺢ ﻓﺮﺩﺍ
ﺍﻋﺠﺎﺯ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ
ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎرﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
ﻟﻌﻨﺘﯽ!
ﻣﺮﮒ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ
ﭼﻘﺪﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.

 

"علیرضا اسفندیاری"

برگ زیتون

با بودنت
خدا هم هست
و زمین می‌چرخد به دور خورشیدی
که تویی.
@
دوستت دارم
تا ابد مال تو
باهاش نان بخر
باهاش دور بزن در میدان شهر
مثل پلاک بینداز به گردنت
پلاک جنگ؟
جنگ... می‌دانی چیست؟
هشت سال به گردنت بیاویزم
از من خسته می‌شوی؟
پلاک جنگ نه

گل میخک
برگ زیتون
گوشه‌ی موهات...
دوستت دارم
تا ابد مال تو
باهاش ستاره رصد کن
باهاش برام نامه بنویس.
@

می آیی همه دنیا را خاموش کنیم؟

و بعد

تو همه اش را روشن کنی؟

اصلاً می‌آیی خورشید را
برای خدا پس بفرستیم
و تو ببینی که حضورت کافی‌ست؟
@
هرجا باشی
برای دیدن تو
شهر به شهر خواهم آمد
آنقدر که از پرتگاه زندگی بیفتم.
@
دست‌هات!
دست‌هات را از من نگیر.
وقتی شیفته در رویاهام
دنبال تو می‌گردم
چیزی ته دلم زیر و زبر می‌شود
سرم را توی بغلم می‌گیرم
حیف که نیستی
حیف که برای من
شمع هم نمی‌توانی روشن کنی!
@
فرقی دارد کجا باشم؟

خندان در آینه

یا منتظرت کنار پنجره...

هر جا که باشی

در آغوش منی

خودت هم این را می دانی.

 

 "عباس معروفی – پونه ایرانی"

 

از کتاب: نامه های عاشقانه / نشر گردون / برلین 2011 / (نسخه PDF/ص126)

------------------------------------------------------


پی نوشت: متاسفانه این شعر زیبا با ترکیب های دیگه هم در برخی وبلاگ ها منتشر شده است که بعضا شالوده اصلی شعر بهم ریخته و حتی گنگ شده است خصوصا انتهای شعر. و واقعا برای من سوال هست که چرا و چطور این اتفاق می افتد!؟ احتمالا سهل انگاری یک نفر و کپی کاری بقیه!

در هر حال متن فوق از روی نسخه اصلی کتاب (نسخه PDF) نوشته شده است.

ترکم نکن!

ترکم نکن!
بیا هر آن‌چه را می‌توانیم فراموش کنیم،
همه چیز در حال فراموش شدن است.
فراموش کنیم سوء تفاهم‌ها
و اوقاتی را که برای فهمیدنِ «چگونه»‌ها هدر دادیم
و لحظه‌هایی را که در آن‌ها
به ضربِ «چرا»ها
شادی قلبمان را کشتیم.
ترکم نکن!

من مرواریدهای بارانی را به تو هدیه می‌کنم
که از سرزمینی بی‌باران می‌آیند.
زمین را در لحظه‌ی مرگم حفر خواهم کرد
تا تنت را با نور و طلا بپوشانم.
سرزمینی خواهم ساخت که در آن
عشق پادشاه است،
عشق قانون است
و تو ملکه‌ای!
ترکم نکن!

من واژگانی درک‌ناشدنی می‌آفرینم
که تو
- تنها تو! - درکشان می‌کنی.
از عشاقی برایت خواهم گفت
که روزی از عشق گریختند
اما دوباره یکدیگر را دیدند و
قلب‌هاشان گُرگرفت.
از این پادشاه برای تو می‌گویم
که مُرد
از ندیدنت.
مُردنی نه برای فتحت
که برای یافتن تو...
ترکم نکن!

بارها فورانِ گذاره را دیده‌ایم
از آتش‌فشانی پیر
که باور داشتیم از پا درآمده است.
گاهی زمین‌های سوخته
محصول بیشتری از بهترین فصل گندم می‌دهند
و در غروب‌ها
رنگ‌های سرخ و سیاه
هرگز با هم یکی نمی‌شوند
چرا که آسمان شعله می‌کشد...
ترکم نکن!

دیگر گریه نخواهم کرد.
دیگر حرفی نخواهم زد.
همین‌جا پنهان می‌شوم
تا دزدانه تماشایت کنم
وقتی می‌رقصی
و لبخند می‌زنی
تا صدایت را بشنوم
وقتی آواز می‌خوانی
و می‌خندی...
بگذار سایه‌ی سایه‌ات شوم!
سایه‌ دستت،
سایه‌ی سگت
ولی...
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن!

خواننده / آهنگساز و ترانه‌سرا : ژاک برل
برگردان و بازسرایی: یغما گلرویی