در
آنسوی دنیا زاده شده بودی
دور بودی
مثل تمام آرزوها
و ریل ها
در مه زنگ زده بودند
هیچ قطاری حاضر نبود
مرا به تو برساند
من به تو نرسیدم
من به حرفی تازه در عشق نرسیدم
و در ادامه خواب های من
هرگز خورشیدی طلوع نکرد ...
"رسول یونان"
سرخ میشوم
سبز میشوم
نگاه به نگاهم که میشوی
هوای باغهای سیب از سرم میافتد…
جاذبه
قانون چشمهای تو بود…
در ادامه ی خواب های من هرگز خورشیدی هم طلوع "نخواهد" کرد
نخوااااااهد
عالی بود
طلوع خواهد کرد
شاید سقوط در دره ای مخوف
کمترین مجازات قطاری باشد
که تو را از من دور کرد
نمیدانم چرا قطار اشکم را جاری میکند
بخصوص با ان شیهه لج دربیارش
روزی خبر مرگش را از اخبار گوش خواهم کرد
زیبا بود نیما
متشکرم
زنده باشید