گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست
چشمه ی آرامشم پایین ابروهـای توست
خنده کن تا جای خون در من عسل جاری کنی
بهترین محصول ها مخصوص کندوهای توست
...
"رضا نیکوکار"
آنقدرها کوتاه آمده ام
که بلندای قامتم
در آینه چشم های تو
به چشم نمی آیند
آنقدرها تنها برای تو
آغوش وا کرده ام
که عابران این مسیر
لعنتم می کنند!
خسته ام
و سایه ی هیچ درختی
همقد حجم خستگی ام نیست!
خسته ام
و تو هرگز نخواهی فهمید
درختی که همیشه سایه اش را
برای دلخستگی های تو مهیا می کرد
چگونه از دردهای نگفته
خود را به تبرزن معرفی کرده است!
"مصطفی زاهدی"
از کتاب: دست هایش بوی نرگس می داد
چطور باور کنم
که تنها یک گلوله تو را از من گرفت
تازه رودخانه می خواست شال کمرت باشد
و باران طوری می آمد
که درست روی دست راست تو بود
بهار می آمد تا از دست راست تو
نشانی روستا ها را بگیرد.
تو کشته شدی
و ناچار بودی از رویایت دست بکشی
خبر مرگت را چون شاخه ی پر شکوفه ی گیلاس
آوردند گذاشتند وسط حیاط.
"زنده یاد غلامرضا بروسان"
از کتاب: در آب ها دری باز شد
قصه با طعم دهان تو شنیدن دارد
خواب، در بستر چشمان تو دیدن دارد
وقتی از شوق به موهای تو افتاده نسیم
دست در دست تو هر کوچه دویدن دارد
تاک، ازبوی تَنَت مست، به خود می پیچد
سیب در دامنت احساس رسیدن دارد
بیخ گوش تو دلاویزترین باغ خداست
طعم گیلاس از این فاصله چیدن دارد
کودکی چشم به در دوخته ام... تنگ غروب
دل من شوقِ در آغوش پریدن دارد
"بوسه" سربسته ترین حرف خدا با لب توست
از لب سرخ تو این قصه شنیدن دارد...!
"اصغر معاذی"
چشم های تو درشت بودند با مژه های زیبا
و صورت گرد تو
مثل کاسه ی ماه بود
و پاهایت که می آمدند تا مرا در گوشه ای پیدا کنند
مرا چون واشری، چون لبه ی ریش ریش فرش
یا «پلنگی از کار افتاده»
چشم های تو مهربان بودند
دهانت مهربان بود
و گنجشک ها واقعا می آمدند
از گوشه ی لبت آب می خوردند.
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: در آب ها دری باز شد
چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن
با لشگر غم چه بایدت کوشیدن
سبز است لبت ساغر از او دور مدار
می بر لب سبزه خوش بود نوشیدن
"حافظ"
درد
دارد!
وقتی ساعت ها می نشینی
به حرفایی که
هیچ
وقت قرار نیست بگویی
فکر می کنی...
"هاینریش بل"
+ هاینریش تئودور بُل (Heinrich Theodor Böll) (۱۹۱۷ - ۱۹۸۵) نویسنده آلمانی و برنده جایزه نوبل ادبی.
(ترجمه نفیسه نواب پور)
منبع: http://poets.ir
بوسیدمش
دیگر هراس نداشتم
جهان پایان یابد
من از جهان سهمم را گرفته بودم.
"احمدرضا احمدی"
برگرفته از وبلاگ: کافه دلتنگی
هرگز برای کسی که آزارتان داده
اشک نریزید
فقط لبخند بزنید و بگویید
ممنون از اینکه
فرصت یافتن انسان بهتری را به من دادی!
"ناشناس"
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته بیگمان برسد
شکنجه بیشتر از این، که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد!؟
چه میکنی اگر او را که خواستی یکعمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...!؟
رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوستترش داشته، به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
گلایهای نکنی، بغض خویش را بخوری
که هق هقِ تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که... نه! نفرین نمیکنم، نکند
به او -که عاشق او بودهام- زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد.
"زنده یاد نجمه زارع"
تو واقعی بودی
نه مثل دستگیره
نه مثل در
تو واقعی بودی
مثل اندوه در مزرعه گندم
به تو فکر کردم
آنقدر فکر کردم
که سرم را کشتم
کبک ها ناپدید شدند
و پرستویی در سکوت فرو رفت تا کمر
آب ها کم عمقند
و زندگی بیشتر از زندگی زیبا نیست.
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: در آب ها دری باز شد / چاپ اول، پاییز 92
----------------------------------------------------------------------
پ.ن: کتاب "در آب ها دری باز شد" را اردیبهشت ماه سال 93 از نمایشگاه کتاب خریده بودم. امروز بعد از یک سال و اندی این کتاب رو از قفسه کتاب ها بیرون آورده و مجددا دارم ورق می زنم. نه همه، اما بیشتر اشعارش زیباست و به دل می شینه. اصلا یک غم قشنگی داره قلم زنده یاد بروسان. روحش شاد و یادش گرامی باد.
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند
با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند
اشک میفهمد غم ِ افتادهای مثل مرا
چشم تو از این خیانتها فراوان میکند
***
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بیدرمانشان را مرگ درمان میکند…
"مژگان عباسلو"
غلامرضا بروسان، متولد سال 1352، مشهد، سال 1390 به همراه همسر شاعرش در یک سانحه رانندگی درگذشت.
او از 18سالگی شعر میسرود و مجموعههایی چون «یک بسته سیگار در تبعید»، «مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است» و ... از او به یادگار مانده است. شعری که میخوانید، یکی از آثار منتشر نشده این شاعر است که یکی از دوستان او در اختیار خبرآنلاین قرار داده است. این شعر هنوز کامل نبوده و بروسان آن را برای پدرش که در سال 61 و در عملیات آزاد سازی خرمشهر شهید شده، سروده بود.
با هم این شعر را می خوانیم:
تمام عمر دستت صرف شادی شد
دستهای تو مهربان بودند یکی بیشتر از دیگری
و چهرهات مثل وقتی که گلدانی را آب میدهند زیبا بود
مرگ با چهرهات چکار کرده
با سینهات که جای بازی من بود
دیده میشدی چون ماه کوچه و بازار
دیده میشدی چون شاخهای که از آب بیرون میزند
در تو انگار چیزی بود که برق میزد
میدانستم، میدانستم این بهار که بیاید تو را چشم خواهند زد
پدرم برای تو چه بگویم
بگویم زخمم آنقدر عمیق شده که میتوان در آن درختی کاشت؟
بگویم غمینگم و مرگ کاری نمیکند
دستت را بر شانهام بگذار و مرگ را متوقف کن
دارم میروم، دارم نامم را از دهان دنیا خالی میکنم.
"غلامرضا بروسان"
منبع: خبرآنلاین
پاییز من از آنجایی آغاز می شود
که
تو چند قدم از شعرهایم دور می شوی
بانو
...
همیشه
همین است که می بینی
برگ
ها وقتی به مردن فکر می کنند
که
مهر تمام شده باشد...
"مرتضی غلام نژاد "
----------------------------------------------------
دفتر عشق:
آغوش تو که باشد
خواب،
دیگر بهانه ای برای خستگی نیست
و تپش های قلبت،
می شود لالایی کودکانه ام…
کنارم
بمان…
می
خواهم صبح،
چشمهایم در نگاه تو بیدار شوند...
"ناشناس"
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش
همه ایمان شد تا باد چنین بادا
ملکی
که پریشان شد از شومی شیطان شد
باز
آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
یاری
که دلم خستی در بر رخ ما بستی
غمخواره
یاران شد تا باد چنین بادا
هم
باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی
نک
سرده مهمان شد تا باد چنین بادا
زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه
هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش
عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همت مجنونان
آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
...
"مولانا"
ﮐﺎﺵ ﻫﯿﭻ ﭘﻨﺠـــــــــــــﺮﻩﺍﯼ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ
ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﻫﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ
ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻱ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﺑﻮﺳﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ...
"هانی محمدی"
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد.
"مولانا"