تو اینجایی
با
همان چشم ها
همان
دست ها
و
درست با همان اسم،
شاید
این چیزی شبیه یک معجزه باشد اما
من
هنوز
چشم
هایم را
به
همان جاده ای دوخته ام
که
تو را به دستش سپرده بودم!
به
بی ثباتی محکومم نکن
آن
کسی که من بدرقه اش کرده بودم
هرگز
باز نگشته است!
روزگار
امانت دار خوبی نیست...
"مصطفی زاهدی"
از کتاب: دست هایش بوی نرگس می داد
نشر بوتیمار / 1394
چه زیبا...
مرسسی. زیبایی این شعر برای شروع خوب یک هفته، کاملا کافی بود. ممنون نیما جان.