من به اینکه روبرویم می نشینی قانعم
روبرویم باشی و من را نبینی قانعم
زیر یک سقف و کنار تو چه رویایی! ولی
در کنارت روی یک تکه زمینی قانعم
گفته بودی من "همینم" یا بمان یا دل بکن
من به این جمله که می گویی"همینی" قانعم
دور باشی هم برای من کفایت می کند
بشنوم اینجا و در این سرزمینی قانعم
من نمی گویم که بنشین و فقط من را ببین
گوشه چشمی هم بیندازی ببینی قانعم.
"مرضیه فریدونی"
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدهست و روزی که گذشت.
"خیام"
در دنیا
دو نابینا هست
یکی تو
که عاشق شدنم را نمی بینی!
یکی من
که
به جز تو کسی را نمی بینم!
"جوزف لنون"
انگار من پشت میزِ کافهای
در حال خواندن شعری بودهام
و تو در آن سوی میز،
سر بر دستانت گذاشته گوش میکردهای...
شِکر کدام شعر عاشقانه را به فنجانت بریزم،
که جور دربیاید با چای چشم های تو؟
معنای پنهان شده در گاتهای زرتشت
که زایندهرود از شانهات میگذرد!
تنها تو میتوانی بزرگترین آرزوی مرا
در عکسی به کوچکیِ یک قوطی کبریت
خلاصه کنی!
وقتی گونهات را بر ساعدت تکیه میدهی
باران از راست به چپ میبارد،
خورشید از چپ به راست طلوع میکند
و خطِ فارسی از پایین به بالا نوشته میشود...
و من گم میکنم دستِ چپ و راستم را
وقتی تو -در عکسی حتا -
کهرباهای دوگانهی چشمانت را به من میدوزی!
میتوانم
به احترامِ نگاهت
نظمِ جهان را به هم بزنم!
بنویسم!
بالا
به
پایین
از
را
فارسی
میتوانم
میتوانم باران را وادار کنم افقی ببارد
و به خورشید فرمان دهم از چپ به راست طلوع کند
تا تو دوباره همه چیز را عادی ببینی!
همه چیز را به جز من
که دیوانهوار
در حال زیر و رو کردن جهانم برای تو
و هرگز به چشمت نمیآیم!
"یغما گلرویی"
از مجموعه: باران برای تو می بارد / پرتره پنج