آستین خیس پیراهنم
طعم شور عشق می دهد
گریه کجا بود!
یادت رفته سفر سه روزه ات را !؟
دلتنگی ات، جاده ها را چقدر بارانی کرد!؟
بعد گفتی:
مرد که گریه نمی کند!
گفتم:
گریه نیست عزیزکم
فقط چشم هایم به دور شدنت کمی آلرژی دارند!
حالا دور شدنت خیلی طولانی شده
می ترسم،
تمام جاده ها را آب ببرد!
"محسن حسینخانی"
بعععله ...حس کرده بودم اینطوری شدی
من از شعرهای آقای حسینخانی لذت می برم نیما جان... به نظر من شاعر خیلی خوبی هستند.
خب خدا رو شکر
اون ایکون قبلیه مشکوک میزد!
بله دوست جان...بدون شک قشنگ بود.لااقل نوشتن همچین متنی از توان من که خارجه و اینه که نمی تونم بگم " بد نیست " یا " میتونست بهتر باشه " . اما - ضمن احترام بسیار برای دوست دوست جان - با موضوع شعرشون ،این یکی به مذاق من خوشتر میاد:
شانه ام
که از شانه ات
بر ملحفه ها می ریزد
یاس های زردِ ریز
که از سر حیاطِ خانه ها
بر دیوار کوچه ها...
تعبیرِ فصل نیستند؛
تعبیر اشک اند
که می ریزند
و می ریزند
...
مژه های آب خورده
تاوانِ چشم های آب نخورده اند!!
(مهدیه لطیفی )
قشنگ بود. مرسی
سلام
از وبلاگ زیبای شما بازدید کردم
خوشحال میشم اگه به سایت من سر بزنی
و ممنوم میشم که قبول کنید که لینک سایت ما را به اسم کابینت داخل وبلاگتون قرار بدین و اجازه بدین لینک وبلاگ زیباتون را داخل سایتمون قرار بدیم
متشکرم
حرف نداره محسن حسینخانی
این یعنی الان چی دوست جان؟؟
یعنی قشنگ نبود؟