می شود در همین لحظه
از
راه برسی و
جوری
مرا در آغوش بگیری
که
حتی عقربه ها هم
جرات
نکنند
از
این لحظه عبور کنند!؟
و
من به اندازه ی تمام روزهای
کم
بودنت تو را ببویم و
در
این زمانِ متوقف
سال
ها در آغوشت زندگی کنم
بی
ترس فردا ها ... ؟
"ناشناس"
گوش شیطان کر
من می گویم : می شود
تو اسفند دود کن !
_ملیحه_
تو کیستی ؟
که سفرکردن از هوایت را نمی توانم
حتی به بالهای خیال..!
محمد علی بهمنی
چه دلنشین و زیباست این انتخابتون
دست های من
از روزی که رهایشان کردی
به موزه ی اشیای گم شده پیوست !
راضیه بهرامی