تو بادبادک بازیگوشی بودی
که با دنباله ی عطرش
هر روز از خیابان نوجوانیام می گذشت !
و من کودکی که می دوید
می دوید... می دوید... و نمی رسید
کودکی که موهایش جو گندمی شدند،
اما هرگز نخواست بزرگ شود
چرا که بزرگ شدن، فراموش کردن تو بود !
من کودکی بودم که تمام عمر
می دوید و دست تکان می داد،
برای بادبادکی ...
که با بادها می رقصید،
و او را نمی دید ... !
"یغما گلرویی"
از کتاب: باران برای تو می بارد / انتشارات نگاه / 1391
------------------------------------------------
دفتر عشق:
در خواب، خدا در گوشم گفت:
تو را چه به عشق؟ گفتم چرا؟
گفت: تو خوابی و عشقت در آغوش دیگری.
لبخند زدم و گفتم:
خدایا مخلوق توست،
شاید تو خوابی و
خبر از رسم دنیا نداری!!
"ناشناس"
درود عاااااااااااااالی بود
از روزی که تو رفتی،
هیچ چیز تغییر نکرده
الّا این منِ لعنتی!
نه بهانه می گیرد،
نه چشم به راه است!
باور کن نداشتن و ندیدنت
آنقدرها هم که فکر می کردم،
دشوار نیست...
غزل
دویدم و دویدم
آخرش به هیچ رسیدم
شعر بادبادک بازیگوش بی نظیر بود نیما
و چقدر آشنا
وچقدر آشنا
سپاس نیمای عزیز
و خدا خالق زیباییهاست
روی تو گواهست
درود
دو نقطه
- چشمانت -
تو نقل قول خدایی زمان عاشقیاش ...
عا شق بود.....گفت که دوستش داره..............اما در جواب شنید :که کوچکی برای دوست داشتن رفت تا بزرگ بشه اما اینقدر بزرگ شد که یادش رفت عاشقی رو......
واقعا زیبا بود