بعضی ها؛ شبیه یک انجیر رسیده می مانند
که یکهو؛ از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات...
آن
قدر بی هوا که اصلا نمیدانی چه شد... چگونه شد...
اصلا خودت را می زنی به کوچه علی چپ و از بودنش لذت می بری.
بعضی
ها؛ شبیه عطر بهارنارنج هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت،
نفس می کشی... آنقدر عمیق؛ که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت؛ در ریه
هایت ذخیره کنی...
بعضی
ها؛ شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت
جانت را با جان و دل در هوایشان؛ تازه می کنی...
بعضی
ها؛...
اصلا
چرا باید از در و دیوار مثال بزنیم!؟
بعضی
ها؛ آرامش مطلقند؛ لبخندشان... تلالو برق چشمانشان؛ صدای آرامشان...
اصلِ کار، تپش قلبشان... انگار که یک دنیا آرامش را به رگ
و ریشه ات تزریق می کند.
و
آنقدر عزیزند؛ آن قدر بکرند؛ که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان...
می ترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت!
بعضی ها؛ بودنشان... همین ساده بودنشان... همین نفس کشیدنشان؛
یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان...
...
و من چقدر دوست دارم این بعضی ها را.
"ناشناس"
پسرک ها شوخی شوخی
به
قورباغه ها
سنگ
می پرانند
و
قورباغه ها
جدی
جدی می میرند
دردناک
است! نه؟
"اریش فرید"
(شاعر معاصر اتریشی)
سجاده ات را
بگیر سمت بی کسی های خدا
سرت را آنقدر پایین نگه دار
که چشمت به حواس از نفس افتاده اش نیافتد
دستت که به دامنش رسید...
از عفت بر باد رفته دنیا بگو
گریه هایت را کش بده
تا دوباره خدا بودنش را باور کند
تا شاید دستی به سر و روی دنیا بکشد
فقط یادت باشد
به روی خودت هم نیاوری
کسانی روی غیبتش آنقدر حساب کرده اند
که صندلی خالی اش را
وجب به وجب سند زده اند ... !
-----
خدایا معصومیت کودکی را به ما بازگردان ...
"عادل دانتیسم"
مرا جانانه در آغوش بگیر
موهایم را با آن دست های نازنینت نوازش کن
و سرم را چون نوزادی دو ماهه
روی سینه ات بگذار
می خواهم تمام عمر
نفسم از جای گرم بلند شود ...
"مهدی صادقی"
میگویند تنهایی پوست آدم را کلفت میکند
میگویند عشق دل آدم را نازک میکند
میگویند درد آدم را پیر میکند ...
آدم ها خیلی چیزها میگویند
و من، امروز
کرگدن دلنازکی هستم که پیر شده است!
"مهدی صادقی"
دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور،
کجا ، یا چه وقت....؟!
چه آسان دوستت دارم،
بی هیچ غرور یا دشواری
"تو" را اینگونه دوست دارم
چون طریقی دیگر برایش نمی دانم.
آن چنان به هم نزدیکیم که دست های تو بر گردنم
گوئی دست های من است
و آن طور در هم تنیده ایم که
وقتی چشمانت را می بندی
من به خواب می روم....
"پابلو نرودا"
زنده باد بال خدا
که فرو می افتد
و درست روی شانۀ من می نشیند،
زنده باد!
زنده باد آفتاب سحر
که سرش را می چرخاند، پیدایت می کند
و تلالو اولش را برای تو پست می کند،
زنده باد!
زنده باد دفتر مشق من
که بین این همه کاغذ
فقط برای تو شعر جذب می کند،
زنده باد!
زنده باد سنگ های خیابان
که بین این همه کفش
فقط از کفش تو عکس می گیرند
و برای عارفان برهنه پای روز جزا می فرستند.
زنده باد عشق تو محبوبم زنده باد
که خیالم را آن قدر دور می برد
که برای حیات این مردم
معنایی پیدا کند.
آی زندگی، دیدی چه سرت آوردیم.
"محمد شمس لنگرودی"
7 خرداد 1384
از کتاب: حکایت دریاست زندگی (گزینه اشعار)
مجموعه: ملاح خیابان ها
گاه یاد همان چند ستارهی دور که میافتم
میآیم
نزدیک شما
برخاستنِ
دوبارهی باران را تمرین میکنم
اما
باد میآید
و
من گاهی اوقات حتی
بدترین
آدمها را هم دوست میدارم.
دیگر
کسی از من سراغ آن سالهای یقین و یگانگی را نمیگیرد
سرم
را کنار همسرم میگذارم و میمیرم
در
انجماد این دیوارها
دیگر
یادآورد هیچ آسمانی میسر نیست.
"سید علی صالحی"
(نشانیها / از کتاب: عاشق شدن در دیماه، مُردن به وقت شهریور)
بلند شو دست معشوق خود را بگیر و
با خودت به خیابان ببر
و فراموش کن
زمانی نصف این شهر عاشقت بود
فراموش کن
چشم هایی را که خیره می کردی
لب هایی را که می سوزاندی
و خیابان هایی را که بند می آوردی
به معشوق خود لبخندی بزن
و در سطر بعد
از کنار راوی این شعر
به آرامی عبور کن
طوری که هیچکس نفهمد
زمانی عاشقش بودی!
"یزدان تورانی"
هر روز صبح
بند کفشهایت را که میبندی
بند دلم پاره می شود
و تا شب که برگردی
دلم با کفش های تو ، هزار راه می رود
قربانت گردم
دیگر خوب میدانم
به پای تو که نه
به دست تو پیر خواهم شد!
"مهدی صادقی"
من تو را دوست دارم !
حرفِ
ساده ای ست
هم
گفتنش آسان است
هم
شنیدنش
اما
فهمش
ساده
ترین دشوار دنیاست ..
پای
دوست داشتن که میان می آید
حواست
باشد !
تا
یادآور شوی هر روز
که
"اویِ" زندگی ات را عاشقانه
می
خواهی
و
بفهمانی که آغوشت
تنها
برایِ او امن و آرامش است
حواست
باشد به وقتِ بغض ِ گاه و بیگاهش
دستانش
را بگیری
در
چشمهای مهربانش نگاه کنی
و
آرام بگویی
من
تو را با تمام
خستگی
هایت، بهانه گیری هایت
با
تمام ِ کلافگی هایت
می
خواهم
می
فهمم ...
.
بیا
جانم ..
بیا
طوری برای لحظه هایتان باش
که
اگر روزی دستِ روزگار تو را به خاک سپرد
بگویند :
تنها
برای یکی بود
تنها
برایِ یکی ماند
تنها
برایِ یکی مُرد !
"عادل دانتیسم"
---------------------------------------------------------
پ.ن: انشاا... که این شعر برای عادل دانتیسم هست دیگه! :)
بی تو
هر
پارهی دلام را
به
نام کسی دیگر کردهام
به
نام هرکسی که
کمی یا دمی
شبیه
تو بود ..
"سیدعبدالحمید ضیایی"
برگرفته از وبلاگ:
-------------------------------------------------------------------------
+ 7 آبان، روز جهانی کوروش بزرگ گرامی باد.
تن تو
چون یک فنجان شیر قهوه است
خوش رنگ و خوش عطر
و در آغوش گرفتن تو مطبوع است
چون نوشیدن شیر قهوه
در ساعت پنج عصر یک روز سرد زمستان
روح تو
به گیاه هرزه ای می ماند
که بی پروا شاخه ها و گل های ریز خود را
به اطراف پراکنده است
من این پیاله ی گرم و خوشبو را سر می کشم
و صورت خود را
در شاخ و برگ های وحشی روح تو
پنهان می کنم.
"بیژن جلالی"
ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗـﻮ
ﺑﻮﯼ ﻣـﺰﺭﻋـﻪ ﻗﻬـﻮﻩ می ﺪﻫﺪ
ﺗﻤﺎﻡ ﺑﯽ ﺧـﻮﺍﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﻣـﻦ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺗـﻮﺳﺖ
ﺍﯼ ﻟﻌﻨﺘﯽ ﺩﻭﺳـﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ! ...
"نسرین بهجتی"
یک
دوست داشتن هایی هم هست
که
از دور است و در سکوت
که
دلت برایش از دور ضعف می رود
که
وقتی حواسش نیست
چشمانت
را می بندی و در دل
دعایش
می کنی
و
با یک بوسه به سویش
روانه
می کنی
که
وقتی بی هوا
نگاهش
با نگاهت
یکی
می شود
انگار
کسی به یک باره
نفس
کشیدن را ممنوع می کند
یک
دوست داشتن هایی هست
که
به یک باره
بی
مقدمه
پا
در کفشِ دلت می کند
و
جا خوش می کند
و
از دستِ تو کاری بر نمی آید
جز
از دور دوستش داشتن
یک
دوست داشتن هایی هست
ساکت
است
آرام
است
خوب
است
گم
است ..
"عادل دانتیسم"!؟
یا نسیم شهریاری!؟
یا ... !؟
در نامه ی آخرت نوشته بودی که دلت برای یک آغوش عاشقانه لک زده است.
و من که نتوانسته بودم در پاسخ برایت بوسه بفرستم، نوشته بودم:
زبانت را کلید کن و بچرخان درون دهانم، لالمانی گرفته است از بس نبوده ای.
نوشته بودی آنجا مدام باران می آید و دلتنگ چشمان من شده ای.
و من که نتوانسته بودم همراه نامه برایت چتر بفرستم ، نوشته بودم:
اینجا اما ، نه بارانی می آید و نه کسی برای چشمان ِ من اسپند دود می کند.
فقط منم و دلی که برایت، یک تهران تنگ شده است!
نوشته بودی کاش راهمان آنقدر دور نبود و کاش سرت آنقدر درد نمیکرد.
و من که نتوانسته بودم اشک هایم را نشانت دهم ، نوشته بودم:
دلیل سر دردهایت منم آبی جان، همه به زخم ها دستمال می بندند و تو ، دل بسته ای؟
نوشته بودی دیروز وسط یک چهارراه که جای سوزن انداختن نبود ، عطر مرا شنیده ای!
و من که سال ها بود دیگر آن عطر را نمیزدم ، آه کشیده و نوشته بودم:
من اما از لابلای این نامه ها، چشمانت را دیده ام که سرخ شده اند.
نوشته بودی : محبوب من، شاید این نامه آخرم باشد.
قرار است لباس سپیدی بر تن کنم و دست در دست مردی بدهم که هیچ بویی از تو نبرده است.
و من که نتوانسته بودم چیزی بنویسم،
برایت همراه نامه یک خرمن دلتنگی فرستاده و تمام روز، کنج اتاقم سخت اشک ریخته بودم!
"مهدی صادقی"
در زندگی روز هایی می شود
که دوست داری بزنی به بیابان
بیابان پیدا نمی کنی، می زنی به خیابان
با دنیا که هیچ
با خودت هم قهر می کنی
منتظری...
منتظر ِ "اویِ" زند ِگیت
منتظری ببینی حواسش
اصلا به قهر کردنت هست!؟
روز هایی می شود در زندِگیت
دوست داری بهانه گیـر شوی
تو لوس شوی و "اوی ِ" زندگیت بگوید:
اجازه هست؟
اجازه هست روی ِ ماه ِ شما را ببوسم؟
اجازه هست من به دور ِ شما بگردم؟
اجازه هست دردهایت را مرهمی باشم؟
روزی هم می شود
طرز نگاهت، لحنِ حرفهایت
نوع رفتارت
سرد می شود
نه اینکه واقعا اینطور باشد ... نه!
همه ی همه اش بهانه ست
می خواهی چیز هایی بفهمی ...
بفهمی
اوی ِ زندگی ات حواسش به این همه سردی هست!؟
و امان از آن زمانی که
نفهمند... نفهمند!
به یکباره
به هم می ریزی، از هم می پاشی
سرد می شوی ...
بیا جانـم
بیا ...
حواسمان؛ چشمانمان؛ دلمان
اصلا خودِ خودِ خودمان
به "گُل" زندگیمان باشد ... !
"عادل دانتیسم"
بماند که بی بهانه رفتی و
هیچ سخاوتی در کار نبود
بماند که بی اعتنا به حقوق بشر
مرا در بند چشمانت کرده ای
بماند که بعد از تو،
حتی قناری ها هم بهانه گیر شده اند
و شمعدانی
لب به آب نمی زند
اصلا بماند
که با رفتنت
ستاره ها بی ماه مانده اند ...
این ها همه بمانند
می شود ببوسمت؟ همین الان؟ همین جا؟
"مهدی صادقی"
بانوی
من!
از
شانههات شروع کنم برسم به دستهات
یا
از دستهات بروم بالا؟
یک
وقت نگاهم نکنی!
دستپاچه
میشوم
لبهات
را میبوسم
نوشتههات
را بزرگ میکنم
میچسبانم
به آینه
که
به جای خودم
تو
لبخند بزنی
من؟
من
با صدای نفس کشیدنت هم
عاشقی
می کنم
حتی
اگر آرام و بی صدا
خودم
را بگذارم در دستهات
و
بروم
حتی
وقتی از کنارت رد شوم
برای
پرت نشدن حواست
بوی
تنت را پُک بزنم
نه!
تو
را با هیچ چیز عوض نمیکنم
حتی
با زندگی
...
این
سه تا نقطه را برای تو گذاشتهام
عشق
من!
همیشه
اینها نشانهی سانسور نیست
هزار
حرف و تصویر و خاطره
در
آن خوابیده
مثل
من که وقتی نگاهت کنم
سه
نقطه بیشتر نمیبینم
تو
من
و
خدا
که
از دیوانگی سر به بیابان گذاشت!
"عباس معروفی"