کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

زنده باد بال خدا

زنده باد بال خدا
که فرو می افتد
و درست روی شانۀ من می نشیند،
زنده باد!

 

زنده باد آفتاب سحر
که سرش را می چرخاند، پیدایت می کند
و تلالو اولش را برای تو پست می کند،
زنده باد!

 

زنده باد دفتر مشق من
که بین این همه کاغذ
فقط برای تو شعر جذب می کند،
زنده باد!

 

زنده باد سنگ های خیابان
که بین این همه کفش
فقط از کفش تو عکس می گیرند
و برای عارفان برهنه پای روز جزا می فرستند.

 

زنده باد عشق تو محبوبم زنده باد
که خیالم را آن قدر دور می برد
که برای حیات این مردم
معنایی پیدا کند.

 

آی زندگی، دیدی چه سرت آوردیم.

 

"محمد شمس لنگرودی"

7 خرداد 1384

 

از کتاب: حکایت دریاست زندگی (گزینه اشعار)

مجموعه: ملاح خیابان ها

نظرات 7 + ارسال نظر
ترانم پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 08:37 ب.ظ

سلام
هر وقت این شعر رو می خونم یاد مجری کشورمون عبدالله روا می افتم چون اون آخر هر برنامش میگه زنده باد....

فاطمه چهارشنبه 14 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:24 ق.ظ

در خیابان ها
با متانت راه می رویم
با رعایت ادب
نشان می دهیم خوشبختیم
اما اینطور نیست
و این رژه
رژه ایست شبیه فرار
یعنی ما
آرام و منظم
از حقیقت خود می گریزیم.


رسول یونان

بتول چهارشنبه 14 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:15 ق.ظ http://banooyebeheshteman.blogfa.com

انســـــــــانهاى ،دو دل دارنــــــــد ؛
دلـــــى که درد مى کشـــــــــــد و پنهـــــــــــــــان است و
دلـــــــــــــــى که میخندد و آشکـــــــــــــــار است.

ممنونم از حضورتون

بتول سه‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 09:09 ب.ظ http://banooyebeheshteman.blogfa.com

سالها پیش از این

زیر یک سنگ گوشه ای از زمین

من فقط یک کمی خاک بودم همین

یک کمی خاک که دعایش پر زدن آن سوی پرده آسمان بود

آرزویش همیشه دیدن آخرین قله ی کهکشان بود

خاک هر شب دعا کرد

از ته دل خدا را را صدا کرد

یک شب آخر دعایش اثر کرد

یک فرشته تمام زمین را خبر کرد

و خدا تکه ای خاک را برداشت

آسمان را در آن کاشت

خاک را توی دستان خود ورز داد

روح خود را به او قرض داد

خاک توی دست خدا نور شد

پر گرفت از زمین دور شد

راستی من همان خاک خوشبخت

من همان نور هستم

پس چرا گاهی اوقات اینهمه از خدا دور هستم!

عرفان نظر آهاری

بتول سه‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 09:08 ب.ظ http://banooyebeheshteman.blogfa.com

گوشم پر شده از سکوتی که قرار بود سرشار از سلام های آشنا باشد. پر از سلام های عمیق از ته دل و ماندگار. آن هم از زبان کسی که وقتی نیستی هیچ پنجره ای باز نمی شود. کسی از جنس آسمان نه مثل آنانی که می آیند و می روند و می روند و هیچ کس سراغی از قهرمان این ماجرای قدیمی نمی گیرد. حتی لحظه ای درنگ، دلسوزی، خیال، تصور. نه ... هیچ کس از خودش نمی پرسد عابری که از این کوچه رد شد مدام زیر لب چه چیزی را زمزمه می کرد؟ جمله ای از سر سوز دل، دعائی در انتظار استجابت یا شاید هم سلامی کوتاه که هیچ وقت پاسخ داده نشد. این داستان تکراری هر شب من است. منی که مدت هاست به روبروی اندوه نشستن عادت کرده ام و شمع ها را یکی یکی روشن می کنم.

آدم برفی سه‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 05:57 ب.ظ http://www.bahman14.blogfa.com

سلام نیمای عزیز...دلتنگ بودم و گفتم سلامی بدهم ات...
خوب باشی و پر توان هم چنان...
بمانی و برقرار...

خاتون دوشنبه 12 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 05:42 ب.ظ

سلام
چه شعر زیبایی
جناب لنگرودی شاعر واقعا توانمندی هستند

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد