ای کاش روح من شبیه به رنگ پیراهن تو بود
برهنه به سوی تو باز می آمدم
بر صخره ای می نشستم در کرانۀ دریا
همچو انسان ِ آغازین
جامی شراب می نوشیدم و
عطر گیسوان تو را می بلعیدم
تنهای هایم را می یافتی
همانگونه که در رویاهایت دیده بودی!
من همه چیز را به فراموشی سپرده ام
...
می خواهم گم شوم در آغوشت.
"دیهور انتهورا"
ممنون
بیا منصف باشیم !
معامله ای عاشقانه :
تو برایِ همیشه رویِ مبلِ کنارِ اتاق بنشین
و من...
تا به ابد به دورِ حضورت می گردم!
تو برایِ همیشه بارانی بپوش
من تا همیشه باران می شوم می بارم
به لحظه هایت ....
تو بغض کن
من اشک می شوم
تو بخند
من شوق می شوم
تو ببین
من از نگاهت
مست می شوم
بیا منصف باشیم !
تو برایم تب کن
من برایت
می
می
رم ....
می دانی چه می خواهم؟
اینکه آتش بگیرد تنم
در حجم آتشین آغوشت
" مژده صداقت "
دستانت آنگاه که میگشاییشان پرواز کنان چه به سویم می اورند چرا ایستادند به ناگاه بر دهانم چرا میشناسمشان چنانکه گویی پیش از آن لمسشان کرده ام.پیش از این نیز بوده اند. و بر پیشانی و کمرم گذشته اند. نرمی دستانت از فراز زمان فراز دریاها و دودها فراز بهاران، پروازکنان سررسیدند و زمانی که بر سینه ام نهادی شان شناختم ان دو بال زرین کبوتر را. آن خاک رس را. آن گندم را.
تمامی سالیان زندگی در پی آن ها همه سویی رفتم. از پله ها بالا رفتم از خیابان ها گذشتم قطارها بردندم آب ها بردندم و در پوست انگور گویی تورا لمس کردم. جنگل ناگاه تن تو را برایم اورد . بادام نرمی رازناک تو را در گوشم خواند تا انکه دستان تو بر سینه ام گره خوردند و در انجاهمچون 2 بال سفر خود را به پایان می برم.
پابلو نرودا
وباز نامت از زبانها
بر گوشهایم می نشیند...
وهمچون دانه های برف...
برای فراموشی منتظر بهار می ماند
اما زمستان یادت تمامی ندارد...!