بیا به غار برگردیم!
به بدویترین بوسهها
که بوی عقدنامه و مهریه نمیدادند...
تا عریانی، زننده به حساب نیاید
و زیباترین هدیهی جهان
آتشی باشد که یک روز را
صرف روشن کردنش کنم برای تو...
بیا به غار برگردیم!
به روزگاری که
مایکروویو و تلویزیون را نمیشناخت
و در آن رنگینکمان اتفاقِ بزرگی بود؛
دنداندرد
خدا را به یادِ ما میآورد
و پیدا کردنِ غذا
سفری عظیم به حساب میآمد
که به عشق یک لبخندت تن میدادم به آن...
بیا به غار برگردیم
تا تماشای مهتاب
اثری هم پای دیدنِ فیلمهای برتولوچی داشته باشد
و سینهریزی از گوشماهیها
که به دستان خود از ساحل گرد آورده باشمشان
با سِتی از برلیان برابری کند...
تصویری از تو را
بر دیوار غارمان خواهم کشید
تا باستانشناسان هزار هزارهی دیگر
بدانند انسان کدام عصر
نخستین کاشفِ عشق بود!
"یغما گلرویی"
زبان مرا یاد بگیر
زبان من عربی نیست
عبری نیست
حتی انگلیسی یا فرانسه
زبان من غربت و تنهایی من است
زبان من اندام مهتاب زده ام
زبانی که با آن می بوسمت
برهنه ات می کنم
در آغوشت می گیرم
و به اتفاق جهان ، تمامت می کنم
زبان من از آن مردی ست که گنگ می شود
می بیند و مسخ می شود
می میرد و محو می شود
جمانة حداد