دست های تو بود
که به نان طعم می داد
پنیر را به سفیدی برف می کرد
و روز می آمد و سر راهش با ما می نشست. _
حالا که تو رفته یی
و ملال غروبی نان را قاچ می کند
و برگ درختان
به بهانۀ پاییز
ناپدید می شوند.
"شمس لنگرودی"
از کتاب: "و عجیب که شمس ام می خوانند" (63 ترانه عاشقانه)
درود
خوشحال می شم کاراموتو سایتت ببینم .
اینم دوتاش ، دوست داشتی بذار.
jahanbar-azhand.blogfa.com
جهان برمدارتومی چرخد
1-پیدانمی شوم:
گم شده ام درچشم هایت
توولی
پیدای پیدایی درمن
درلحظه هایم
که به هوای تو،چه سرگردان ومتحیرمی چرخند
می چرخد چشم هایم وسرم
ولی پیدانمی شوم
درچشمهایت گم شده ام
2-یافتن دوباره ات:
سبک زندگیم
به نداشتن ات نزدیک می شود
چشم هایم تار و
من به سقوط
فلسفه ی رویاهم نمی تواندکمکم کند ...
که ناگهان،حضورم رامی فهمم
درتو؛
بااشک ها هماهنگ می شوی .
از پشت این پرده
خیابان
جور دیگری است
درها
پنجره ها
درخت ها
دیوارها
و حتا قمری تنبل شهری ...
همه می دانند
من سال هاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلمات خودم گرم است
تو را به اسم آب
تو را به روح روشن دریا
به دیدنم بیا
مقابلم بنشین
بگذار آفتاب از کنار چشم های کهن سال من
بگذرد
من به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم
من از این همه نگفتن بی تو خسته ام
خرابم
ویرانم
واژه برایم بیاور بی انصاف
چه تند می زند این نبض بی قرار
باید برای عبور از اینهمه بیهودگی
بهانه بیاورم
بحث دیگری هم هست
یک شب
یک نفر شبیه تو
از چشمه انار
برایم پیاله آبی آورد
گفت:
تشنگی های تو را
آسمان هزار اردیبهشت هم
تحمل نخواهد کرد
او به جای تو آمده بود
اما من از اتفاق آرام آب فهمیدم
ماه
سفیر کلمات سپیده دم است
دارد صبح می شود
دیدار آسان کوچه
دیدار آسان آدمی
و درها
پنجره ها
درخت ها
دیوارها
هی تکرار چشم به راه کی!
تا کی ...؟
:: سید علی صالحی ::
سلام آقا نیما
چند بار آمدم ، اما امکان نظر دهی نبود. به نظرم که از بلاگفا بود. با شعری تازه به روزم ، بیا خوووب!
ممنونم .
درختان کوچه
نمیتوانند یکدیگر را بغل کنند
دستهای آنها را همیشه قطع میکنند
مثل دستهای من
که بیهوده کشیده شده است در فاصله
و در این سکوت
که هیزمشکن بین من و توست!
حالا که تو رفته یی می فهمم
دست های تو بود
که به نان طعم می داد
پنیر را به سفیدی برف می کرد
و روز می آمد و سر راهش با ما می نشست. _
حالا که تو رفته یی
و ملال غروبی نان را قاچ می کند
و برگ درختان
به بهانۀ پاییز
ناپدید می شوند.
♥