چیزی در تو
مرا به دلدادگی می برد
آن سان که گل ها
با کمند عطرها
پروانه ها را به دام می کشند
چیزی در تو
مرا به احساس عاشقانه می برد
آن سان که برکه ها
ترانۀ رنگین کمان ها را
با لحن لالائی
برای ماه می خوانند
چیزی در تو
مرا به جاهائی می برد
که هرگز نرفته ام
به سلام اوّلین گل سرخ
به حضور سبز دستانت
به آغوش اوّلین شب عشق
که پر از نازُ نیازُ بوسه است
چیزی در تو
دنیا را خالی می کند
تا تو تنها اوی من باشی !
"پرویر صادقی"
http://parvizsadeghi.blogfa.com/
ﮐﻨﺎﺭ ِ ﮐﻠﺒﻪ ﺍﯼ
ﮐﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ ،
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ِ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﻧﺒﻮﺩﺕ ،
ﻫﻨﻮﺯ ،
ﺷﻨﺒﻪ ﻫﺎ ﺻﺒﺢ ،
ﻧﻐﻤﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﺗﻮﺭﺍ
ﺳﺮ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﺑﻠﺒﻼﻥ ...
ﻭ ﻣﻦ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ
ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ،
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺩﻭﻧﻔﺮﻩ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ
ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ،
ﻫﺮ ﺷﻨﺒﻪ ، ﺻﺒﺢ
ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ،
ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻧﻔﺲ ِ ﺗﻮ ،
ﺑﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﻮﺳﻬﺎﯾﺖ ،
ﺩﺭ ﮐﻠﺒﻪ ﻣﺎﻥ
ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮎ ﺧﯿﺎﻟﯿﻤﺎﻥ
ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... !
ﺣﺴﯿﻦ ﻧﺎﺻﺮﯼ
شبیه مسلخ خونین اعدامم
پر از تشویش خاطر
اضطراب کال بی پایان
به روی شاخه ی تردیدهای خشک بی حاصل ...
نگاه خیره ام ماسیده بر تصویر دردآلود یک انسان...
که با اجبار سوی سایه ی تقدیر می لنگد
و می غرد درون خندق دل بی صدا اما ...
گریزی نیست انگاری ...
زمین ذات من این روزها خونین ترین محصول را دارد
خلاف میل آدم ها ...
خلاف میل آدم ها ...
تقدیر من تسلسل ابیات درد بود
که آخرش قصیده ى ویرانى ام شدند
پاشیدم ات به غربت این مرگ واژه ها
تا ذره اى شبیه پریشانى ام شدند ......
من درد مى نویسم و تو سرمه مى کشى
بر پلک هاى خیس غزل هاى مرده ام ...
شاهرگم قید توست ، بزنم می میرم …
شکست خوردم
با "فتح" شهری
که "تو" در آن نبودی ...
بی گناهم اما حوصله اثباتش را ندارم ...
دارم بزنید ...