کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

همه ی کوچه ها را گشته ام

همه ی کوچه ها را گشته ام

ایستگاه ها، فرودگاه ها، پارک ها

کافه های شلوغ

پاتوق های کوچک

خیابان ها و میدان ها

حالا من

به آسمان هم

نگاه نمی کنم

زیرا در آنجا هم نیستی

آب شده ای در چشم هام

یک قطره ی پاک.

خانه را هم گشته ام

بانوی من!

می شود کمد لباس را باز کنم

تو آنجا باشی و بخندی باز؟

می شود؟ 

 

"عباس معروفی"

زخمی

به جز تو

محبوب من!

مردان بی شماری را دوست داشته ام

بر شانه های بی شماری گریسته ام

و بوسه ها و لبخند هایم را

با لبان بسیاری

در میان نهاده ام

مردان بی شماری

همه با یک نام

همه با یک چهره

با خنجر هایی شبیه هم

که تنها

جای زخم هایشان

روی قلبم

با هم

فرق دارد.

 

"انسیه موسویان"

شاید سی سال بعد

...

بی شک

یک روز، سی سال بعد 

از کنار عابران که رد می شوی 

بوی عطری گیجت می کند 

پرتاب می شوی به سی سال قبل 

و دعا می کنی همان لحظه باران ببارد 

تا گم شود قطره ی اشکی 

که به یاد شاعر عاشقانه های «تقدیم به تو»

با حوصله پایین می افتند از چشم هایت 

از همان چشم هایی که ...

 

آه...!

تو مرا به یاد خواهی آورد 

بدون شک 

یک روز 

شاید سی سال بعد !

 

"نفیسه سادات موسوی"


(متن کامل شعر در ادامه مطلب)

 

ادامه مطلب ...

مـن هیچ ندانم که مرا آن که سرشت

مـن هیچ ندانم که مرا آن که سرشت

از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی و بتی و بربطی بر لب کشت

این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت

 

"خیام"

عشق اگرچه حرف ربط نیست

عشق اگرچه حرف ربط نیست

ربط می‌دهد مرا به تو

شوق را به جان

رنج را به روح

همچنان که باد

خاک را به دشت

ابر را به کوه.

 

"سیدعلی میرافضلی" 

دوست داشتنت اندازه ندارد

دوست داشتنت، 

اندازه ندارد!

پایان ندارد!

گویی بایستی بر ساحل اقیانوس و 

موج های کوچک و بزرگ مکرر را 

بی انتها، بشماری...

 

"علی صالحی بافقی"

گر یک نفست ز زندگانی گذرد

گر یک نفست ز زندگانی گذرد

مگذار که جز به شادمانی گذرد

هشدار که سرمایه سودای جهان

عمرست چنان کش گذرانی گذرد.

 

"خیام"

شاید هنوز کسی هست

همین خرده کاغذ ها و دست نوشته های خط خورده

شاید بهای رستگاری دنیا باشد

تو فکر می‌کنی خورشید ابله است

که این همه می گردد و

از زمین ابله گون

روی بر نمی گرداند؟!

شاید هنوز کسی هست که هر روز

از رویای شفاف یک سیب

بالا می رود و

شیشه های مه گرفته ی دنیا را

پاک می کند

شاید هنوز کسی هست

که خواب هایش را برای هیچکس نگفته است.

 

"حافظ موسوی"

از کتاب: دستی بر شیشه های مه گرفته ی دنیا / نشر زمانه / چاپ اول، 1373


پ.ن: از همه دوستان نازنینی که تولدم رو تبریک گفتند، بی نهایت سپاسگزارم. مهرتان ماندگار

حرف که می‌زنی

لهجه‌ات
نه شمالی ست
نه جنوبی
اما
حرف که می‌زنی
باد از شمال می‌وزد

و پرندگان از جنوب باز‌می‌گردند.


"مژگان عباسلو"

باید تو را زندگی کرد

به این در و آن در می زنم
یکی از این درها
رو به آغوش تو باز شود شاید
و سرانگشتانم
تنت را
نت به نت
بنوازند باید

هیزم بر آتش ِ نابودی ام نینداز
من آب از سرم گذشته است!

در به در ات می شوم
گور به گور اما نمی شوم
برای مُردن فرصت زیاد است
باید تو را
زندگی کرد.

 

"مهدیه لطیفی"

بهمن ماه 1392


پ.ن: تولدت مبارک خانم لطیفی عزیز و گرانقدر

مرا در آغوش بگیر

مرا در آغوش بگیر

حتی شده با دست‌هایِ سردِ آدمک‌هایِ یاهو.. 
می‌خواهم به آغوشت برگردم!

"نسترن وثوقی"

سه شعر کوتاه از صبا کاظمیان

آسان شدم

مثل آخرین برف اسفند،

در بازوان تو.

***

در این شهر دلتنگ

بازوان تو

میدان تحریر بغض های من است.

***

دلتنگم

شبیه میدانی

که تندیس هزارساله ی مردی را

از آن ربوده اند.

 

"صبا کاظمیان"

خستگی همیشه به کوه کندن نیست

به قطاری که تو را می برد
گفتم برگردد؟
گفتم نرود؟
گفتم...؟
چیزی نگفتم
به قطاری که تو را می برد،
گلایه ای نیست
خودت سوار شدی!

حالا هم شب از نیمه گذشته است
تا ایستگاه بعدی چند سال راه است
برف بر بیابان یکدست است
و هم کوپه هایت
چیزی از تو نمی فهمند!

خستگی
همیشه به کوه کندن نیست
خستگی گاهی همین حسی ست
که بعد از هزار بار یک حرف را به کسی زدن، داری
وقتی نشنیده است
وقتی سوار شده است.

 

"مهدیه لطیفی"

قطره ای بر گونه ی تو

از ماه
لکه ای بر پنجره مانده است
از تمام آب های جهان
قطره ای بر گونه ی تو
و مرزها آنقدر نقاشی خدا را خط خطی کردند
که خون خشک شده
دیگر نام یک رنگ است

از فیل ها 
گردنبندی بر گردن هایمان
و از نهنگ
شامی مفصل بر میز
فردا صبح
انسان به کوچه می آید
و درختان از ترس
پشت گنجشک ها پنهان می شوند.

 

"گروس عبدالملکیان"

دلخوشی

تمام دلخوشیم
زنیست که از من 
توی عکس های قدیمی مان مانده 
از من زنی هنوز
توی آلبوم های کنج کمد 
با تو خوشبخت است
دست هیچ کس
به او نمی رسد
زنی
دستت هنوز دور گردنش
زنی 
دستت تا همیشه دور گردنش
زنی
دستش دور زندگی
به مرگ بگو 
می تواند اگر
تو را
ازو هم بگیرد!

 

"رویا شاه حسین زاده"

از کتاب: قرمز همیشه انار نیست / نشر هنر رسانه اردیبهشت / 1388

این گل ز بر همنفسی می ​آید

این گل ز بر همنفسی می ​آید

شادی به دلم از او بسی می ​آید

پیوسته از آن روی کنم همدمی ​اش  

کز رنگ وی ​ام بوی کسی می ​آید

 

"حافظ"

دلتنگی

دلتنگی خیابان شلوغی‌ست

که تو در میانه‌اش ایستاده باشی

ببینی می‌آیند

ببینی می‌روند

و تو هم‌چنان ایستاده باشی.

 

" علیرضا روشن "


از کتاب: «کتابِ نیست» / نشر آموت / چاپ ششم، 1392

"کتاب برگزیده جایزه شعر مقاومت، آندره ورده ( (Andre Verdetفرانسه، 2013"


آفتاب اسفند

آخر به چه درد می خورد

آفتاب اسفند!؟

این که جای پای تو را

آب کرده است!

 

"شمس لنگرودی"

با می به کنار جوی می‌باید بود

با می به کنار جوی می‌باید بود

وز غصه کنار جوی می‌باید بود

این مدت عمر ما چو گل ده روز است  

خندان لب و تازه روی می‌باید بود

 

"حافظ"