این همه شعر نوشتم...
آنچه می خواستم نشد.
زمزمه کردم، ورد خواندم، فریاد کشیدم...
نشد آنچه می خواستم.
پاره کردم، آتش زدم، دوباره نوشتم...
نشد!
تو چیز دیگری بودی،
بگو تو را که نوشت
که سرنوشت مرا
کاغذی سیاه کرد!
"شهاب مقربین"
از کتاب: سوت زدن در تاریکی / نشز چشمه / چاپ اول بهار 89
درد های من شبیه هیچکس نیست
هیچکس
نمیتواند به زیبایی تو باشد
چقدر شعر زیباست
پس برای چه مرگ را ارزو کنم ?
مینویسم دوستت دارم
و قایم اش میکنم
تو به درد زندگی نمیخوری...
تو را باید نوشت و گذاشت وسط همان شعر ها و قصه هایی که
ازشان آمده ای...
تو در کنار من باشی ...
با یک گل هم بهار می شود .
سید محمد سلامی پور