از ماه
لکه ای بر
پنجره مانده است
از تمام آب
های جهان
قطره ای بر
گونه ی تو
و مرزها
آنقدر نقاشی خدا را خط خطی کردند
که خون خشک
شده
دیگر نام یک
رنگ است
از فیل ها
گردنبندی بر
گردن هایمان
و از نهنگ
شامی مفصل بر
میز
فردا صبح
انسان به
کوچه می آید
و درختان از
ترس
پشت گنجشک ها
پنهان می شوند.
"گروس عبدالملکیان"
برای ِ پرنده ای که نمی خواهد بپرد
وزنه ای ست بال
که بر تن
سنگینی می کند
مثل همیشه زیبا و تاثیر گذار...
ممنونم وخسته نباشید آقا نیما.../
منم این شعر رو خیلی دوست دارم به منم سر بزنید ودرباره شعر هام نظر بدین لطفا
نگو دوستت دارم
انسان این واژه را می شنود
واژه ، از پوستش رد می شود
با نگاهی پایین می رود
اسب های قلبش شیهه می کشند
تندتر می دوند بر سینه اش
محکم تر سُم می کوبند ..
نگو دوستت دارم
انسان باور می کند
افسار اسب وحشی را به دستت می دهد
به تو تکیه می کند
در آغوشت اشک می ریزد
یال هایش را می دهد تو شانه کنی
انسان باور می کند
و عشق ، دردناک ترین اعتقاد است
اعتقادی که با سیلی پاک نمی شود
با خیانت ، قوت می گیرد
با اهانت ، راسخ تر می کند ..
به انسان نگو دوستت ندارم
ضربانش کند می شود
پای اسب هایش می شکند
اسب ها بر زمین می افتند
درد می کشند
انسان می باید ، حیوان را راحت کند
انسان عرق می ریزد
اشکهایش در بالشت ، جمع می شود
عطر موهایت را حبس می کند ، نفس نمی کشد ..
بالشت را روی سینه اش میگذارد
به قلبش گلوله می زند
بخار گرم از گلوی اسب ها بالا می رود
از دهانشان بیرون می جوشد
سینه ی انسان سبک می شود
اسب ها ، به سمت کوهستان دور می دوند
سم هایشان صدا ندارد
یال هایشان یخ بسته شیهه میکشند
صدایشان را ، کوه پس نمیدهد
عشق از دست می رود
انسان گناه دارد
نگو دوستت دارم
انسان باور میکند
نگو دوستت ندارم ..
{ رضاثروتی }