من خواب تو
را می دیدم و
رویایت را به
گردن می آویختم
تو با من می
خوابیدی و
رویا می
ربودی از سینه ام
ما هر دو
شاعر شدیم
من از دردِ
رویاهای ربوده به خود می پیچیدم و
مردم می
گفتند:
عجب شعرهایی!...
تو الهام می
گرفتی از هر انحنا و
به مردم می
گفتی:
ببینید چه
شعرهایی!...
"مهدیه لطیفی"
مرداد ماه 1391
اگر زمان و مکان در اختیار من بود ،
ده سال قبل از طوفان نوح عاشقت می شدم
و تو می توانستی تا قیامت برایم ناز کنی
و من کم می آوردم و تسلیم می شدم.
یکصد سال به ستایش چشمانت می گذشت...
و سی هزار سال سر به ستایش تنت
و تازه در پایان عمر به دلت راه می یافتم..
هیچ چیز نگو ،
که می خواهم تمام نا نوشته هایم را یکجا در جانت بریزم - بدون کم و کاست .....
آندره مارول - شاملو